Connected world

Gambatte – keep going, do your best” , “ hopefully you will make a difference to have a connected world” , “ take care on the rest of your journey” said Yoshiko and Masashi our wonderful hosts in Kyoto who we stayed with them for 3 nights and after this short time it was really hard for us to say goodbye and leave them. How we met each other? It has a long story which goes back to about 1 year a go

 

By the time we were in the Netherlands we received an email from an Iranian friend who lives is Virginia Beach, USA. He had mentioned that he and his family are interested in our project and they will support us in any case. Shahram, his family and their friends made one of the best and most successful parts of our journey. After leaving Virginia Beach during our trip at west coast, again we met Lida (Shahram’s wife) who helped us a lot to have some events and meet more people in San Francisco. One of the friends who hosted us in the city of Pleasanton was Lida’s cousin “Poori” who had a day care. In her day care we met a sweet kid “Baby Gigi” and her nice family who we plant a peace tree all together. After that Carine invited us to baby Gigi’s birth day party. This party helped us to make new friends. Gigi’s aunt was a Japanese lady. When Yukari realized that we are going to Japan she told that her parents live in Kyoto and we can go to visit them. On that period of time we hadn’t planed our trip to Japan, so after a while we forgot to have some friends in Kyoto

 

Later when we were in Vancouver and had difficulty to get Japan visa Yukari and Carine sent an email and mentioned that Yukari’s parents can send us invitation. It was unbelievable. We had solved our visa problem, but this problem helped us to remember that we have some nice friends in Kyoto. We kept in touch with Yoshiko and Masashi (Yukari’s parents) and right after getting to Kyoto they welcomed us to their house so warmly. Such a wonderful experience. We were exhausted after riding more that 400 Kilometers to get there and know we were all around a table and Yoshiko who was a wonderful cook, had made us a lot of Japanese food. Nasim also had the opportunity to experience wearing Kimono, due to Yukari’s parents had the Kimono business. It was late at night, but Yoshiko was kindly helped Nasim to wear the beautiful silk Kimono (it takes more than 20 minutes to wear a Kimono). This couple was full of positive energy and our feeling was like we knew each other from many years a go. Together we had really nice time and they gave us a lot of useful information about Japan and also some sightseeing in Kyoto which where World Heritages. Is n’t it amazing? It’s a really connected world

 

Sometimes we have hard time and some problems which we don’t know what to do, but these problems come to help us to make new friends and nice moments in the future

 

Shahram, Lida, Poori, Carine, Yukari, Yoshiko and Masashi you are our wonderful friends who we never forget your kindness and hospitality

دوستانی که سفر ما را مدتی است دنبال می کنند، حتما با شهرام از شهر ویرجینیا بیچ -آمریکا آشنا هستند. حدود یک سال و اندی پیش، زمانی که در هلند بودیم، شخصی به نام شهرام ایمیلی برای ما فرستاد و به ما این نوید را داد که از این حرکت حمایت می کند و در صورت رسیدن به آمریکا می تواند کمکهای زیادی جهت انجام هر چه بهتر این پرژه ارائه دهد. در آن روزها با دیدن این ایمیل خیلی امیدوار و خوشحال شدیم، اما هرگز فکر نمی کردیم که با کمکهای این شخص و سایر دوستان، روزی حرکت ما از یک دوچرخه سواری ساده به حرکتی بزرگ و جهانی تبدیل شود.
از همان روزهای ورود به آمریکای شمالی (کانادا) تماسهای تلفی آغاز شد و راهنمایی برای سفر در این کشورها و به محض ورود به آمریکا برای ما یک موبایل تهیه کرد.
شاید در آن موقع احساس نیاز به یک تلفن نمی کردیم، اما روزهایی که در جاده گیر افتاده بودیم و با همین تلفن با پلیس 911 تماس می گرفتیم تا مشکلمان را حل کند، ارزش این دستگاه برایمان بیشتر و بیشتر می شد.
زمانی هم که به شهر ویرجینیا بیچ وارد شدیم، مورد لطف شهرام، خانواده و دوستان محترمشان قرار گرفتیم، حمایت های مالی، پیشنهادات سازنده، آموزش بعضی از قوانین زبان و نحوه معاشرت با آمریکاییها، ترجمه انگلیسی سایت، همراه بودن در تمامی مراسم کاشت درخت و اسلاید شو و فیلم برداری و عکاسی از تمامی آنها، تهیه تنها فیلم دو نفره ما در جاده (که در بسیاری از گزارشهای تلویزیونی استفاده شد) و ... بخشی از حمایت های آنها بود.
یکی از بزرگترین کارهای انجام شده در آن مدت و با کمک خانواده شهرام، رفتن به برنامه زنده CNN بود که بازتاب گسترده ای از سفر و پیام صلح و طبیعت را به همراه داشت.
مدتی را در منزل آنها استراحت کردیم و توانستیم کارهای عقب افتاده چند ماه را انجام دهیم و روزی که آنجا ترک می کردیم گویا تازه از ایران راه افتاده ایم.
حمایت های این خانواده تا زمانی که در آمریکا و کانادا بودیم، بی وقفه ادامه داشت. هرجا مشکلی پیش می آمد و یا سئوالی داشتیم فقط کافی بود با آنها تماس بگیریم.

حالا چرا یاد خاطرات آنها افتاده ایم!
به دو دلیل ، یکی اینکه هم یادی از آنها کرده باشیم و هم تشکری دوباره.
دوما، داستان جالبی در ژاپن برایمان اتفاق افتاد که باز هم به آنها مربوط می شود.
زمانی که وارد شهر سانفرانسیسکو شدیم (شهری که با ویرجینبا بیچ 5000 کیلومتر فاصله هوایی دارد) دوباره همسر شهرام (لیدا) را، که به تازه گی و چند روزی قبل از ما برای انجام کار به این شهر نقل مکان کرده بود، ملاقات کردیم.
در همان روزها هم با یکی از اقوام آنها آشنا شدیم که برنامه ریز کاشت درخت 43 بود.
مهدکودک پوری، کمک بزرگی برای کاشت درخت و هماهنگی با شهردای منطقه را به عهده داشت.(گزارش کامل این مراسم را می توانید در این آدرس ببینید : http://rmc4peace.blogfa.com/post-91.aspx)
در روز درخت کاری، بچه های مهد کودک و خانواده آنها هم به ما پیوستند و در آن میان کودک یک ساله ی بامزه ای هم حضور داشت که سوژه بسیار جالبی برای عکاسی بود.
این کودک به نام Baby G معروف بود!
چند روز بعد تولد 1 سالگی Baby G بود و خوب ما رو هم به آنجا دعوت کردند. در میان میهمانها، خانم مهربان ژاپنی بود(یوکاری) که به تازه گی وارد خانواده آنها شده بود. زمانی که با ما صحبت می کرد و متوجه شد که قرار است به ژاپن سفر کنیم، خیلی خوشحال شد و گفت، می توانیم خانوده او در شهر کیوتو را ملاقات کنیم و چند روزی را پیش آنها بمانیم.
باورکردنی نیست، اما ما حالا در خانه و اتاق یوکاری هستیم در شهر کیوتو.
پدر و مادر یوکاری، زوج خوشبخت و بسیار، بسیار مهربانی هستند که حتی در روزهایی که برای گرفتن ویزای ژاپن دچار مشکل شده بودیم، برایمان ایمیل می زدند که می توانند برایمان دعوت نامه بفرستند و هر کمکی از دستشان بر بیاید دریغ نمی کنند.
چهره شاد و خنده بسیار زیبای آنها وقتی در را باز کردند و به ما خوش آمد می گفتند هرگز از ذهنمان پاک نمی شود.
در عرض چند دقیقه، میز کوچک اما پر مهر آنها پر شد از انواع غذاهای سنتی ژاپنی.
شغل یوشیکو و ماساشی تهیه و تولید کیمونوی معروف و بسیار ارزشمند ژاپنی است. با ذوق و شوقی خاص، در حالی که از نیمه شب هم گذشته بود، پارچه های نفیس ابریشمی را برایمان باز می کردند و از آداب و سنن و رسوم کیمونو و چای سبز می گفتند.
نسیم هم این شانس را داشت تا کیمونی را به تن کند که مادربزرگ یوکاری به آنها هدیه کرده. تجربه ای جالب و باورنکردنی. تقریبا 20 دقیقه پوشیدن آن طول کشید و کلی زحمت داشت اما آنها با محبتی خاص و وصف ناپذیر انجامش می دادند.
پدر و مادر یوکاری به نظر 40-45 ساله می آمدند اما وقتی فهمیدیم که بیش از 60 سال سن دارند باورمان نمی شد. شاداب، سر حال و سرزنده. آنها همراه با گروهشان چند روز قبل از رسیدن ما توانسته بودند در مسابقات رقص مقام اول را کسب کنند!
تقریبا همه کارهایشان، از قبیل رفتن به کلاس، خرید و حتی میهمانی را با دوچرخه انجام می داند، در حالیکه ماشین شخصی هم داشتند.
در مدت کوتاهی که در منزل آنها بودیم رابطه احساسی زیادی به وجود آمده بود و اصلا دلمان نمی خواست آنجا را ترک کنیم. امضاء و پیام آنها بر روی پرچم صلح همیشه همراه مان در ادامه سفر خواهد بود.
در طول این سفر بارها این اتفاق برایمان افتاده، ملاقات اتفاقی و کوتاهی با شخصی و یا گروهی داشته ایم و مدتی بعد تازه فهمیده ایم که چرا!!!

road
camping
rice land
Miabara

rice land
farmer
Japanese magazines
home made Onigiri

Shrine
Heiwa 7km
Kyoto
Yoshiko and Masashi

Miracle



“Be patient, the nice days will come” This is what we believe. Every time we have difficulty and so much pressure in our trip we expect happy and nice moments. Yes it’s true and again this happened for us as we predicted.
Eventually the rain stopped. It was 3:00 AM and we were still in the 24 hours restaurant. Jafar said: “let’s go and find a spot to sleep at least 3 hours and start riding toward west” That was a good idea, after 15 minutes riding in darkness we found an outdoor gym which had some tables under a roof. It was a safe place to lie down. What a sweet feeling is lying down and sleeping on our mattress
After sunshine we were so happy to see the partly cloudy sky. Not rainy, but so hot and we were so lucky to see the Mount Fuji that showed up for few minutes
It was a great day, but we fell so sleepy all the day, so after about 60 kilometers on 3:00 pm we decided to stop riding and find a place to camp. We found a park with all the facilities, water, rest room and a roof which we could put up our tent under that and be safe in rain
We had heard that in Japan there are places which they call it Sentoo (public bath), so before camping we started to ask people and find out about the closest Sentoo. It was about 10 kilometers far from the place that we wanted to stop. We didn’t have enough energy even for 1 kilometer, but we had to take shower. On the way to Sentoo something attracted us. A bike shop in a tiny street and somebody was looking at us while we were passing. Jafar said: “let’s ask him if he can help us and suggest a better place to stay at night.” Right after telling him about our story, Kazuyoshi who had very nice character (big smile and sense of hummer) said: “you can stay in my backyard, I am so sorry. My house is very small and my mother is sick and she can not host you” we said that’s wonderful. The first we go to Sentoo and we will be back

We found the Sentoo, which was very fancy place. Japanese style bath. We asked for shower. They said: “there is no shower, but you can use the public pool which is Japanese style bath and for each person is 9000 Yen (about 9$). It was so funny. 18$ just for using the pool for some few minutes!!! “Let’s go, it is so expensive for us. It’s the whole budget for 1 day trip”. When we came back to Kazuyoshi house he said: “I have good news for you. I talked to my mom about you and she is so exited to host you” it was unbelievable. The sick grandmother who had heart problem for about 3 years and even didn’t have energy to get up, right after seeing us got up and started to welcome us by offering food and tea. She was so happy and exited. She just said every thing in Japanese and we tried to understand. When she realized that we are planting trees for peace she also donated us 5000 Yen (about 50$) and said “I also would like to invite you for your favorite Japanese food”. After eating “Ramen” and taking shower in an old Japanese house we got all together. Grand mother, grand father and Kazuyoshi’s family (his wife Mizuki and their 3 children). We were all around the table and every body had a dictionary on their hand and tried to communicate. It was so exiting moments. Grand mother signed our banner. She was signing our peace banner with eyes full of tears. We fell in love with her who was full of hope and love. We learned a lot of things about Japanese culture. She started calling all of her friends in the city and tells every one that she has 2 guests from Iran…
The whole night was rainy and we were so lucky to be inside a house. In the morning we were invited for breakfast in Mizuki and Kazuyoshi house which was upstairs. We were talking, but all of our attention was listening to the voice of rain which was really heavy and loud. Mizuki noticed that we are so worried and she started to figure out about the weather. After checking the weather she said: “I don’t let you leave here today. The hurricane is coming and I don’t want you to have any more hard time in my country”

همانطور که گفتیم، در روزهای سفر به ما ثابت شده که بعد از چند روز سختی، یک معجزه اتفاق می افتد و تمام مشکلات فراموشمان می شود.
حدود ساعت 3 نیمه شب بود که باران قطع شد و وزش باد ابراها را کنار زد. حسابی خسته بودیم، اول تصمیم گرفتیم تا 2-3 ساعت دیگر در رستوران بیدار بمانیم و وقتی هوا روشن شد به راه بیافتیم و در اولین جایی که امکان چادر زدن بود بمانیم.
اما تصمیمان عوض شد و بیرون رفتیم تا چرخی بزنیم و آرام آرام ادامه بدهیم. هوا صاف شده بود و کوه فوجی در تاریکی شب خودنمایی می کرد. هنوز زیاد دور نشده بودیم که به یک زمین بازی بیس بال رسیدیم.
گویا مکانی عمومی بود و در آن قفل نبود. وارد شدیم تا 1-2 ساعتی را روی نیمکت زخیره ها استراحت کنیم. وقتی برای چادر زدن نبود، پس روی صندلی ها چرتی زدیم تا صبح شود، و چقدر این خواب مزه داشت!
حدود ساعتهای 7 وقتی بازیکنان برای تمرین وارد شدند از خواب پریدیم و بعد از خوردن صبحانه ای کامل (شیرنی، کافه، موز، نان و مربای توت فرهنگی) به راه افتادیم.
هوا اصلا تعادل ندارد. آفتاب شدید و گرم، برخلاف باران شدید شب گذشته، رمقمان را بریده.
سرعتمان به علت چراغ قرمزهای متعدد و سئوال و جواب برای پیدا کردن جاده بسیار پایین است و میانگین به 13 کیلومتر در ساعت می رسد.
حدود ساعت 3 بعد از ظهر و بعد از 50-60 کیلومتر رکاب زدن، به یک پارک زیبا و کوچک در نزدیکی یک معبد ژاپنی رسیدیم. مکان مناسبی برای چادر زدن بود.
مسافت زیادی را طی نکرده بودیم اما حسابی خسته بودیم و ترجیح دادیم که چادر بزنیم.
از خانوداه ای که در آن نزدیکی بودند سراغ، حمام عمومی (Sentoo) و کافی نت را گرفتیم و آنها آدرسی در همان نزدیکی ها دادند.
ترجیح دادیم اول دوش بگیریم و بعد بخوابیم. همانطور که به سمت آدرس می رفتیم به یک شهر دیگر رسیدیم، فوجی یدا.(درست مثل شمال ایران، هنوز شهری تمام نشده، به شهر دیگری می رسیم)
نزدیکی های رسیدن به مقصد، از جلوی یک مغازه دوچرخه سازی رد شدیم. چند لحظه ای ایستادیم تا مطمئن شویم که اشتباه نمی رویم. تقریبا 5 کیلومتری از پارک دورشده بودیم و ارزش نداشت دوباره برگردیم. از صاحب مغازه در مورد جایی برای خواب پرسیدیم، پارکی، معبدی ...
کازویوشی Kazuyoshi حیاط پشت مغازه را نشان داد و با مهربانی گفت می توانیم شب را در آنجا چادر بزنیم. از ما عذر خواهی می کرد که خانه اش کوچک است و نمی تواند ما را بپذیرد.
خوشحال شدیم و قرار شد ابتدا برویم حمام عمومی و در بازگشت در آنجا بمانیم.
بالاخره به آدرس رسدیم، اما صحنه جالبی بود. تصور می کردیم می بایست به مکانی کوچک برسیم، اما پارکینگ بزرگ با انواع ماشینهای مدل بالا!
اوه، تازه فهمیدیم. Sentoo به معنی حمام سونا است، نه حمام عمومی!
قیمت سونا 9 دلار برای هر نفر و این مبلغ برای یک دوش ساده نیم دلاری ارزش ندارد.
دست از پا درازتر و عصبانی برگشتیم. وقتی داستان را برای کازویوشی تعریف کردیم، کلی خندید.
مادر کازو به علت بیماری ریوی و قلبی به مدت 3 سال بیمار است، اما از ما دعوت کرده بود که به جای چادر زدن، شب را در منزل آنها که درست چسبیده به مغازه بود بمانیم. یک خانه قدیمی و سنتی چوبی با درهای کشویی و پنجره های کاغذی (شوجی Shooji) و یک آرامگاه کوچک (بوتسودان Butsudan) در اتاق به یاد از دست رفته گان خانواده.
به محض ورود برایمان زیر انداز مربع کوچکی (زابوتن Zabuton)انداختند روبروی یک میز کوتاه (Zataku) که مخصوص پذیرایی و صرف غذاست .
نوشیدن چای سبز ژاپنی (نیهونچا Nihoncha) و خوردن Ramen بعد از یک دوش حسابی خستگی را از تنمان به در آورد.
خوابیدن روی تشک ژاپنی (فوتن Futon) ، نشستن بر زمین تاتامی (زمین خانه های ژاپنی با قطعات مستطیل شکلی که از ساقه برنج ساخته می شود، پوشیده شده است) و خوردن غذا با چاپستیک (چوبهای بلند و باریک که نقش قاشق و چنگال را ایفا می کنند) تجربه های جالبی است.
ساعت ها با هم صحبت می کردیم، مادر بزرگ، ژاپنی و ما فارسی و انگلیسی و جالب اینکه هیچ کداممان چیزی نمی فهمیدیم. کار به تاتر و پانتمیم رسیده بود. نکته تاثیر گذار این بود که در لحظه ورود، مادر بزرگ خسته و مریض که توان حرف زدن هم نداشت با شور و هیجان خاصی مشغول پذیرایی شد.
ما عکسهایمان را نشان می دادیم و او هم عکسهای عروسی و سیاه و سفید قدیمی.
از یکی از تصاویری که در کانادا گرفته بودیم، خیلی خوشش آمد. وقتی اسم مان را روی آن نوشتیم و تقدیم کردیم، از شوق و شور نمی دانست چه کار بکند. مادر بزرگ 80 ساله هم چند تا عکس از خانواده و تصویری از خودش با یک کیمونوی زیبا را به ما داد.
در عرض چند دقیقه به تمامی دوستانش تلفنی خبر رسیدن مهمانهای ایرانی به خانه اش را تعریف کرد و با عشقی وصف ناپذیر پرچممان را امضاء نمود. پرچم رو در آغوش گرفته بود و عاشقانه لبخند می زد.
شب صحنه جالبی درست شده بود، هر کدام از اعضاء خانوداه یک دیکشنری دست گرفته بودند تا بتوانند با ما صحبت کنند. در این میان هم کلی از فرهنگ و سنن آنها آموختیم. ما هم یک اسلاید شو از زیبایی های ایران برای آنها به نمایش گذاشتیم. متاسفانه این نوجوانان ژاپنی اصلا انگلیسی بلد نیستند. راجع به این مسئله و دلیلش در آینده خواهیم نوشت (هنوز دلیل اصلی را نمی دانیم).
صبح بعد از یک خواب خوش به صبحانه دعوت شدیم و جالب این بود که تمام خوردنیهای مورد علاقه ما رو تهیه کرده بودند و میزی مفصل چیده شده بود. آماده رفتن بودیم که بارhن دوباره شروع شد. اصلا دلمان نمی خواست راه بیافتیم مخصوصا وقتی فهمیدم که احتمالا تا بعد از ظهر طول می کشد. میزوکی Mizuki همسر کازویوشی Kazuyoshi هواشناسی را با دقت چک می کرد. در حال آمده شدن بودیم که میزوکی از ما خواست تا یک شبی دیگر بمانیم و فردا در هوایی بهتر راهی شویم.
وقتی به روز گذشته و اتفاقات امروز فکر می کنیم، کلمه ای جز معجزه نمی توانیم بیان کنیم. این انسانهای شریف و نعمتهای طبیعی، هیجان انگیزترین، زیباترین و با ارزشترین خاطرات سفر ما رو به وجود می آورند.
ای دل بیاموزی اگر راه درست عاشقی
با هرچه او قسمت کند صبر و مدارا می کنی

Grand mother
Kazuyoshi family
Ramen
Bonsai

Japanese green tea
Bonsai
Life
Lying down

Fuji
Heading west
Pacific coast
Hot weather

نسبیت زمان!



autumn season's got started. There are often
typhoons and rainy storms at this time of the year in Japan. The weather doesn’t cooperate, that’s why we are moving very slowly. Imagine we have just passed 200 Kilometers in 4 days. On the other hand we have to get to Osaka on time due to our friends at Code Pink Alert organization (women for peace) have planed some events to do. Hopefully we will get there on time.
We took route 135 (this road goes by the Pacific Ocean) to get to Atami. We had to spend the night at a safe place, so we had to go to a hotel. In the morning when we were checking out the lady at the reception informed us about a dangerous hurricane which had started from last night and will continue until tomorrow morning, but we had to keep going. To get Fuji city we took route 11 which was on of the steepest passes we have ever done. Rain, hill, wind, heavy bikes and tired bikers. It was not a good situation especially when we passed a tunnel which was so dangerous (no shoulder and full of trucks), but right after passing the tunnel we recognized the Fuji mountain which was behind the clouds. Very nice and touching feeling. Fuji is the symbol of Japan and it reminds us of Damavad Mountain in Iran. Thanks god for giving us these nice natural places.
We got the city of Fuji right after passing the down hill and we became so sad. In this city exactly in front of Fuji Mountain there are a lot of factories, pollution, ugly train station wires and really bad image. It was so sad to see this valuable place like this. I am so so sorry. It was completely different from our imagination. You can see this image on the pictures bellow and then you will believe what we say. I hope Japanese environmental organizations work hard to survive the beautiful Fuji Mountain. This is terrible situation for the environment.
The rain got so heavy and again we had to refuge to a 24 hours restaurant to wait. 1, 2, 3 … 7 hours went by, but the rain hasn’t stopped yet. I have never been this much patient.
It’s 11:00 pm at midnight and we are still waiting. I am telling Jafar, don’t worry if we wait 6 more hours the new day will start

دقایقی است که دارم به زمان و نسبی بودن اون فکر می کنم. چرا عمر خوشی اینقدر کوتاهه و لحظات سخت مثل یه عمر می گذرند!
دقیقا مثل دو روز پیش : " در حالی این گزارش رو تایپ می کنیم که در یکی از رستوارانهای 24 ساعته مکدونالند، جلوی یک پنجره بزرگ شیشه ای نشسته ایم و به باراش سیل آسای باران نگاه می کنیم. تقریبا همه لباسها و وسایلمان خیس آب است."
با این تفاوت که اینبار تا نیمه شب زمانی نمانده و ما تقریبا 5-6 ساعتی است که جلوی یک پنجره بزرگ شیشه ای نشسته ایم و .... و فکر می کنم این دفعه این باران شدید ما را تا صبح در این مکان حبس خواهد کرد.
شب قبل برای اولین بار در طول سفر، رفتیم هتل (با هزینه شخصی) !!!!
هوا تقریبا تاریک شده بود که به شهر Atami رسیدیم، شهری توریستی در کنار اقیانوس آرام، خسته و خیس. سایز خانه ها و حیاط ها در ژاپن به قدری کوچک است که مردم برای پارک کردن ماشینهای شخصی دچار مشکل هستند چه برسد به اینکه جایی برای چادر زدن ما پیدا شود. اینبار خودمان را برای پیدا کردن جای خواب خسته نکردیم و برای رفتن به یک مسافرخانه یک راست به ایستگاه قطار مراجعه کردیم.
دفتر مرکز اطلاع رسانی توریستها تعطیل بود، یکی از مغازه دارها به آن طرف خیابان اشاره کرد، گویا مسافرخانه ای در آنجا بود.
بعد از کلی تقلا نه صاحب مسافرخانه فهمید ما چی می گیم و نه ما فهمیدیم اون چی می گه !
بیرون اومدیم و به طرف هتل بزرگ و زیبای شهر راهی شدیم، تا شاید کسی بتونه انگلیسی صحبت کنه و آدرس جایی ارزون رو به ما بده.
جالب بود ولی گویا قیمت در این هتل 4 ستاره زیبا از خیلی از مسافرخانه ها هم کمتره. 84 دلار برای اقامت 2 نفر در یک اتاق تمیز، رو به اقیانوس با تمامی امکانات !
دل رو یک دل کردیم و بالاخره وارد شدیم. به محض ورود به اتاق انگار مسابقه ما با زمان شروع شد و ساعت برنده !
هنوز به خودمان نجنیبده بودیم که از نیمه شب هم گذشته بود، تازه داشت چشمانمان گرم خواب می شد که ساعت با اقتدار کامل 7 صبح را اعلام می کرد!
اما همین ساعت امروز انگار برعکس کار می کنه. عقربه ها به سختی جابجا می شوند. اما شاید همین ساعت برای دختر و پسری که کمی آنطرف تر ار ما نشسته اند و با شادی شام می خورند به سرعت برق باد می گذرد!!!
به هر حال صبح حدود ساعت 9 صبح و بعد از خوردن یک صبحانه کامل با انواع کوفه برنجی ژاپنی، در حالیکه باران تازه شروع شده بود، هتل را ترک کردیم و راهی شدیم.
در کنار در اصلی و روی تابلوی اطلاعات، برگه ای نصب شده بود که به نظر می رسید خبری در مورد هوا باشد. مسئول پذیرش می گفت فردا هوا بسیار خطرناک است. بارش شدید باران و رگبار همراه با طوفان.
کمی ترسیده بودیم، چون از شرایط و شیب مسیر پیش رو آگاهی داشتیم و نباید بین راه می ماندیم. اما چاره ای جز حرکت نداشتیم. تا شهر اوساکا راه طولانی در چیش داریم و باید برای انجام کارهای فرهنگی حتما سر وقت آنجا باشیم. در همان ایتدای مسیر یک شیب طولانی و بسیار تند را می بایست رد می شدیم. فکر می کنم این شدیدترین آنها در طول سفر بوده. سنگینی بارها و سرعت کم باعث شده بود تعادلمان روی دوچرخه بسیار کم شود و باریکی جاده ها در این وضعیت بسیار خطرناک بود.
تصمیم گرفتیم برای امنیت بیشتر پیاده شویم و دوچرخه ها را هل بدهیم، اما یک مشکل جالب و جدید داشتیم. به علت رطوبت زیاد روی سطح سنگی پیاده رو لایه ای از جلبگهای سبز رنگ ایجاد شده بود و اصلا نمی توانستیم روی آنها راه برویم. بعد چند متری دوباره تصمیم گرفتیم سوار شویم و با احتیاط و صبر بیشتری رکاب بزنیم.
صد در صد لذت پایین آمدن از سرازیری آن سوی کوه را حاضر نبودبم با هیچ چیز دیگری عوض کنیم. بعد از سرازیر شدن هنگامیکه از تونل دوم خارج شدیم، منظره ای زیبا در سمت راستمان نمودار شد. نمایی مه آلود از قله زیبای فوجی یاما. خوش شانس بودیم که در مدت کوتاهی که بارش باران سبکتر شده بود بتوانیم قسمتهایی از کوه را که از میان ابرها خارج شده بود ببینیم.
سرازیری 10-11 کیلومتری تا شهر فوجی خستگی و خیسی را از یادمان برد اما به محض رسیدن به شهر غم عجیبی وجودمان را فرا گرفت. تصور می کردیم مناظر زیبایی را از طبیعت و کوه فوجی ببینیم، اما تنها سایه ای از کوه بلند در لابلای دودکشهای کارخانه ها و سیم و کابلهای قطارها دیده می شد. رنگ خاکستری دیوارهای بلند کارخانه ها هم همچون پتکی بر سرمان بود. مناظری بسیار زشت و ناراحت کننده.
تصور دیگری از ژاپن و طبیعت آن داشتیم که در این مدت اصلا آن گونه نیست. تقریبا بجز چند کیلومتری که در مسیر کوهستانی بودیم، تمام مسیر پر بوده از ماشین، قطار و ساختمان و جمعیت و هر از چند گاهی درختچه ای که از حیاط خانه ای دیده می شود.
البته هنوز برای قضاوت زود است، شاید هم ما جاده مناسبی را انتخاب نکرده باشیم ( با توجه به اینکه اکثر دوستان و دوچرخه سوران همین جاده را پیشنهاد کرده اند)
شاید هم دیدن زیبایی ها طبیعی کشورهای دیگر کمی پر توقعمان کرده و باید مدتی را در ژاپن رکاب بزنیم تا بتوانیم زیبایی های آنرا درک کنیم.
نسیم می گه اگه همین قدر دیگه صبر کنیم صبح شده !!!
در طول این سفر معمولا بعد از شرایط سخت و روزهای دشوار یک معجزه اتفاق می افتد، منتظریم ...

Atami - Hotel
Atami - Mishima
Atami - Mishima
Atami - Mishima

Atami - Mishima
Atami - Mishima
Atami - Mishima
Fuji



Fuji
Fuji - Mcdonalds


Leaving Tokyo to Hiroshima



I am writing this text while we are in a 24 hours Mc Donald’s resturant waiting for the heavy rain to stop. As you know we are in Japan. After having 6 days stop in Tokyo, on September 17th we left this crowded city toward East.
Traveling by bicycle in Asian countries is so exiting and somehow challenging. Specially in Japan where you should drive on the other side of the roads. There is no strict rule for bikers. They pass the red traficc lights and ride in every part of the road as they wish. Imagine yesterday we rode 70 Kilometers just in sidewalk which was so bumpy, full of pedestrians and a lot of traffic lights. Actually here in Japan bike pad means sidewalk. The roads are not safe enough for riding bikes. There is no shoulder, but at least the cars and trucks are very smaller than cars in North America

Normally, people are required to ride their bicycles on the pavement, but some ride on the sidewalk. Recently, a lot of accidents occurred in the cities between people and bicycles. When you walk on the sidewalk, please be careful of bicycles!

Any ways, here in Japan people are so nice, friendly and polite. They never disrespect you. We have a sign in front of our handle bar bags which says Cycling around the world for peace and environmental conservation in Japanese, so any time people read the sign they come to us to talk, mostly in Japanese. We don’t understand the words they say. They try a lot to say some few words in English, but when they can’t they just shake hands and give us so positive energy by their nice smiles. "Arigato!" Arigato means thank you in Japanese. They are really peace loving people.

Yesterday the weather was so hot and humid. It gets dark at 6:00 pm, after passing Yokohama we stopped in Fujisawa to eat dinner and find a place to camp. Hardly Nasim ate her Japanese dinner. The entire menu is in Japanese and you can choose your food just by looking at their pictures. Sometimes we have to order another food or try to eat the food that we have ordered, even if we don’ like it.
We asked to camp in parking of the restaurant, but they didn’t accept, so kept going until we found a Shinto temple. In front of the temple there was a dry-cleaning. We asked the owner to let us camp in front of the temple. They allowed us very friendly. we showed them the paper that we have made it in Japanese words and it says:
Our name is Nasim and Jafar and we are from Iran. We are traveling around the world for peace and environmental conservation by bike as bed down in open fields. Now we are finding appropriate site for camping in this neighborhood, even for overnight. Could you tell where it is? We will never leave trash and never make a bonfire. Your cooperation is greatly appreciated.

We recommend it for every bikers. You don’t have to talk and they can get what you say. The first night on the road was so bad. We found a place, but the entire night was very noisy. The cars passed so fast and made terrible noise. We couldn’t sleep well. In the morning right after sunshine it started to rain very heavily. We just packed up everything and wait, wait, wait for hours and hours to start riding our bikes. It’s 12 at noon and we are still waiting for the rain to get lighter. Hopefully it will stop. It's the best time to write for our friends

در حالی این گزارش رو تایپ می کنیم که در یکی از رستوارانهای 24 ساعته مکدونالد، جلوی یک پنجره بزرگ شیشه ای نشسته ایم و به باراش سیل آسای باران نگاه می کنیم. تقریبا همه لباسها و وسایلمان خیس آب است.
روز گذشته (چهارشنبه 17 سپتامبر 2008) بعد از توقفی 5-6 روزه شهر شلوغ و پر جمعیت توکیو را به سمت جنوب و غرب (شهرهای یوکوهاما و اوساکا) ترک کردیم.
هوا به شدت گرم و شرجی بود و بعد از حدود 6 ساعت فقط توانسته بودیم 75 کلیومتر رکاب بزنیم و آنهم به این خاطر که مجبور بودیم از پیاده رو حرکت کنیم. 75 کلیومتر دوچرخه سواری در پیاده رو!!!!
در توکیو و چند شهری که از آن رد شدیم به علت باریکی خیابانها و جاده ها، هیچ شانه ای در کنار وجود ندارد چه برسد به مسیر مخصوص دوچرخه و تمامی دوچرخه سواران می توانند و موظفند که برای تردد از پیاده رو استفاده کنند و این در حالی است که پیاده رو مملو از جمعیت می باشد.
حسابی خسته شده بودیم، ترمزهای متوالی برای چراغ قرمزها و پیاده ها و سئوال و جواب در سر هر چهار راه و دوراهی برای پیدا کردن مسیر درست، گرمای شدید هم مزید علت. حدود ساعت 6 بعد از ظهر شده بود و هوا تقریبا تاریک!!!
به دنبال جایی برای خواب می گشتیم. به یک رستوران 24 ساعته ژاپنی مراجعه کردیم تا پس از خوردن کمی غذا از آنها بخواهیم که در پارکینگ رستوران چادر بزنیم.
تشخیص مزه و نوع غذا از روی عکس آنها کمی سخت است و این مشکلی است که در اکثر جاها داریم، بجز زبان ژاپنی روی غذا ها و بسته ها نوشته دیگری وجود ندارد و باید از روی عکس آنها تشخیص داد که داخل آنها چیست! معمولا هم تصاویر خیلی زیبا تر و خوشمزه تر از واقعیت آنهاست.
با تشخیص اشتباه مجبور هستیم دوباره سفارش بدهیم، غذاهای ژاپنی خوشمزه هستند اما باور کنید بعضی از آنها طوری است که هرچقدر بخواهیم تحمل کنیم و آنرا بخوریم، باز هم نمی شود. انواع موجودات دریایی با سسهای عجیب و غریب.
اجازه چادر زدن در پارکینگ را ندادند و دوباره راهی شدیم و چند کیلومتر جلوتر به یک معبد رسیدیم که مکان زیبایی برای استراحت به نظر می رسید. یک مغازه کوچک خشکشویی در آن نزدیکی بود، به آنجا مراجعه کردیم تا ببینیم می شود در معبد خوابید و یا اشکال دارد! دوباره ماجراجویی شروع شد و باید تجربه کنیم تا شرایط و قوانین رو به خوبی یاد بگیریم. هر کشور قوانین مخصوص به خود را دارد و مخصوصا کشورهای آسیایی که لحظه به لحظه سفر در آنها هیجان انگیز و جالب است.
چند روز پیش به پیشنهاد یک سایت دوچرخه سواری ژاپنی متنی را آماده کرده بویم که در آن نوشته شده بود : "ما یک زوج ایرانی هستیم و در حال دوچرخه سواری دور دنیا، قصد داریم امشب را در این مکان چادر بزنیم. فقط 1 شب و قول می دهیم که زباله ای نریزیم و آتش روشن نکنیم و ..."
این متن را که به ژاپنی نوشته شده بود، نشان صاحب مغازه دادیم و خانم مغازه دار بعد از چند دقیقه مشورت با همسرش اجازه داد. کلی با ما صحبت کردند اما ما چیزی متوجه نمی شدیم و نهایتها با شنیدن کلمه "OK - OK" فهمیدیم "OK" است.
تو تاریکی چادر زدیم و اوان خانم و آقا چند باری بیرون آمدند تا ببینند چه کار می کنیم و هی می گفتند "OK - OK". قبل از خواب گفتیم کمی از آنها آب بگیریم تا شب تشنه نمانیم. بعد از کلی بالا و پایین پریدن ، آقا با یک بطری آب برنج یا چای خنک برگشت. نوشیدینی خنک و خوبی بود اما ما آب می خواستیم.
بعد از چند دقیقه دوباره آمادند اما اینبار با یک بطری بزرگ آب خنک، گویا تازه متوجه شده بودند ما چی می خواهیم.
اصلا شب خوبی نداشتیم، تقریبا نتوانستیم دقیقه ای هم بخوابیم. گرمای شدید و شرجی و عدم وزش باد و صدای ماشین و موتور که تا صبح قطع نشد و ما هم در یکی دو متری خیابان اصلی خوابیده بود.
حدود ساعت 5 صبح بود که بارش باران شروع شد. خوش شانس بودیم که تا قبل از بارش شدید توانستیم وسایل را جمع کنیم. در کمتر از چند دقیقه جایی که خوابیده بودیم تبدیل به یک دریاچه شد. چند ساعتی را در جلوی معبد و روی پله ها نشستیم اما انگار این باران حالا حالا ها ادامه دارد. شروع به حرکت کردیم اما اصلا امکان رکاب زدن وجود ندارد، به این رستوران رسیدیم و در حالیکه هنوز باران با همان شدن ادامه دارد، سعی در حفظ کردن کلماتی مانند : آب، دستشویی، چادر و ... به زبان ژاپنی داریم.
اگر هر روز باران می بارید و ما را مجبور به ایستادن در مکانی می کرد، چقدر زمان داشتیم تا خاطراتمان را بنویسیم!!!

Tokyo
City of Atami
Wedding
Nasim and
Japanese food

Japanese cuisine
11 - 7
Fujisawa
camp in Fujisawa

We are in Tokyo - Japan

Japan Air line
Japan Air line
Japan Air line
Japan Air line

Japanese coins
Tokyo
Tokyo
Mayer of Minato

NHK-Radio Japan
Tokyo
Tokyo
Tokyo