روز های آخر در مونترآل - حرکت به سمت آمریکا - 5951 کیلومتر - 206 روز

The last days in Montreal – biking to the US – 5951 Km – 206 Days

نکته جالبی که در این مدت متوجه شدیم و شاید حتما شما هم با مطالعه گزارش سفر و انجام کارهای فرهنگی ما در مونترال به این مطلب پی بردید این بود که در این شهر ایرانیان مونترال به صورت فشرده و با عشق و علاقه فراوان به انجام امور فرهنگی جهت معرفی ایران می پردازند. در روز های آخر اقامت در این شهر با مجموعه فرهنگی ایرانی دیگری آشنا شدیم . مدرسه ایرانی دهخدا که در حدود 20 سال پیش برای آموزش زبان فارسی به فرزندان ایرانیان مقیم مونترآل ,تاسیس شده است . در این مدرسه کلاس فارسی برای افراد غیر ایرانی نیز وجود دارد. اما نحوه آشنایی با این مرکز : در روز شنبه 26 آبان 1386 (17 نوامبر 2007) با خبر شدیم که ایرانیان مقیم مونترآل در یک حرکت زیبا و انسان دوستانه اقدام به اهداء خون می کنند . این مراسم به همت آقای حسین انصاری (مدیر مسئول مجله اعتبار) از حدود ۱۰ سال پیش اجرا می شود و در سالهای اخیر با همکاری آقای حسین صمیمی و مدرسه دهخدا با شکوه بیشتری برگزار می شود. ما هم تلاش کردیم تا با اهدا خون خود سهمی در این حرکت انسان دوستانه داشته باشیم اما متاسفانه به علت اینکه در این مدت از چندین کشور مختلف عبور کرده بودیم با اهدا خون ما موافقت نشد

Blood donation in Dehkhoda Persian School – Montreal , November 17th 2007

آفای پور شفیعی - روز انتقال خون در مونترآل

در این روز موفق شدیم با دانش آموزان مدرسه آشنا شده و با حضور در کلاسهای دوم و پنجم دبستان ، در مورد سفر ، مسیر حرکت ، اهمیت صلح و حفظ طبیعت ، موقعیت جغرافی ایران و اهدافمان صحبت کنیم و نهایتا عکسی به یادگار با این عزیزان بگیریم .

Every year (a day in November) a lot of Iranians and non Iranians get together in Dehkhoda Persian School in Montreal to donate their blood. We went there to meet these nice people and also speak to the students of this school

دانش آموزان مدرسه ایرانی دهخدا در مونترآل

طبق قرار قبلی و هماهنگی های انجام شده قصد داشتیم تا در روز دوشنبه 28 آبان با دوستانی که در این مدت در مونترآل آشنا شده بودیم ، خداحافظی کنیم و روز بعد به سمت آمریکا حرکت کنیم ، اما با نگاهی به وضعیت آب و هوا متوجه شدیم که در چند روز آینده هوایی بارانی و برفی را پیش رو خواهیم داشت ، حدود ظهر بود که تصمیم گرفتیم مراسم خداحافظی را لغو و هر چه سریعتر حرکت کنیم. هوای آفتابی در این روزها نعمتی است که به راحتی نمی توان آنرا از دست داد. کمی دیر بود و قطعا در تاریکی به مرز می رسیدیم بنابراین با کمک آقای نصر  و خسرو ، بوسیله ماشین از شهر خارج شدیم تا زمان کمتری را صرف آدرس پرسیدن و پیدا کردن مسیر کنیم . حدود ساعت 2 بعد از ظهر در حالیکه 40 – 50 کیلومتر از شهر دور شده بودیم به جاده اصلی رسیدم و سوار بر چرخ ادامه دادیم . اوایل راه و در حدود 1 ساعت اول برای من رکاب زدن بسیار دشوار بود به طوریکه تماما از نسیم عقب می ماندم و سرعتم به زحمت به 10 کیلومتر در ساعت می رسید . حسابی خسته شده بودم و باورم نمی شد که به خاطر 2 هفته استراحت و عدم دوچرخه سواری اینقدر ضعیف شده باشم. بعد از 1 ساعت تازه متوجه شدم که در هنگام قرار دادن کوله های جلو ، ضامن ترمز باز شده و به جایی گیر کرده. به زبان ساده تر تمام مسیر را با ترمز رکاب زده بودم!!!

We had to leave Canada, this nice and multi cultural country due to the weather was getting cold, so on November 19th 2007 we left Canada from Montreal to Champlain



کمی دیر متوجه این موضوع شدیم و زمان زیادی را از دست داده بودیم و این امر با دانستن اینکه هوا در حدود ساعت 4 بعد از ظهر تاریک می شود کمی نگرانمان می کرد. نهایتا به مرز کانادا – آمریکا رسیدم. چون از یک مسیر محلی و خلوت می گذشتیم ، مرز بسیار خلوت و کوچک بود و فقط یک گیشه و 2 نفر مامور داشت.

مرز کانادا - آمریکا

It took 2 hours in the border of the US to fill some forms and answer some questions. We could take 6 months visa of USA. It was too dark and we couldn’t continue to (the next stop) Plattsburgh

 ما را به سمت دفتر هدایت کردند. این در حالی است که سایرین (ساکنین آمریکا و کانادا) در حالیکه سوار ماشین هستند ، با نشان دادن پاسپورتها از مرز رد می شوند. به هر حال بعد از حدود 1 ساعت سوال و جواب و پر کردن فرمی شبیه به فرم درخواست ویزا و همچنین انگشت نگاری و عکس حداکثر مدت ویزا (6 ماه ) را برای ما صادر و برایمان آرزوی موفقیت کردند ، باورشان نمی شد که می خواهیم در این هوای بسیار سرد شب را چادر بزنیم و با دوچرخه به نیویورک برویم. زمانیکه از دفتر خارج می شدیم هوا کاملا تاریک شده بود ، تا شهر بعدی (Champlain) 10 کیلومتر فاصله داشتیم و به دنبال جایی برای ماندن و تلفن برای تماس می گشتیم که به یک مدرسه بزرگ رسیدم ، بیرون مدرسه پر از ماشین بود ، ما هم داخل شدیم ، جلسه اولیا و مربیان بود. چند نفر از دانش آموزان هم در حال فروختن انواع شیرنی و کیک خانگی به نفع مدرسه، البته با قیمتی بسیار مناسب و ارزان همراه با کافه رایگان بودند. نه صبحانه خورده بودیم و نه نهار پس می توانید حسابی احساسمان را درک کنید، وقتی که وارد مدرسه شده و با یک میز پر از شیرنی مواجه شدبم .
محیط اطراف جای مناسبی برای چادر زدن بود ، نسیم با مدیر مدرسه صحبت کرد که شاید بتوانیم در یک جای امن چادر بزنیم. بعد از چند لحظه مدیر که خانمی بسیار خوشرو و مهربان بود در کمال ناباوری به ما گفت که همسرش تا دقایقی دیگر به دنبال ما می آید و ما را به خانه ای که در حال تعمیر است می برد تا در آنجا بخوابیم. شاید در نگاه اول خانه ای بدون دستشویی ، حمام و پر از خاک و رنگ و ... زیاد جالب به نظر نرسد اما برای ما که می خواستیم در این هوای سرد (فکر می کنم 5 درجه زیر صفر) چادر بزنیم ، حکم هتل 5 ستاره را دارد. حالا می فهمیم که چرا ضامن ترمز من گیر کرده بود !!!!

Just after border we went to a school and asked to find a safe place to make our tent. The manager of school let us to have rest in her under construction house due to the weather was too cold and also windy. The next day we cycled from Champlain to Plattsburgh. A windy and rainy day

اولین شب اقامت در آمریکا

کاشت درخت دوازدهم در اتاوا - مراسم روز یادبود


Planting the 12th tree for peace in Rembrance Day - Ottawa
درست در روز یادبود شهدای جنگ در کانادا درختی برای صلح کاشته شد

سوزان و جرج

روزهای آخر اقامت در کانادا در حال سپری شدن است و بعد از وقفه ای کوتاه دوباره با دوچرخه ادامه خواهیم داد. با کمک سوزان و جرج دوستان کانادایی ساکن اتاوا موفق شدیم درخت دوازدهم را در تاریخ 21 آبان 1386 (11 نوابر 2007) بکاریم . این درخت ، سومین و احتمالا آخرین درخت کاشته شده از پروژه خط سبز زمین ، در کانادا می باشد. در حال حاظر قصدمان رفتن به مونترآل و از آنجا حرکت به سمت جنوب و نیویورک می باشد ، پیش بینی می کنیم تا آخر نوابر به این شهر برسیم.

On 11th of November 2007, we planted our 12th tree for peace and environmental conservation in Ottawa
This peace tree (Green Ash) planted by cooperating of our Canadian friends Suzanne Labelle and George Vandrish in their own property. In this ceremony we could meet some other Canadian and Iranian friends. This tree is our 3rd peace tree in Canada and we are so happy that Toronto, Ottawa and Montreal are 3 parts of our green line around the world

کاشت درخت دوازدهم در اتاوا

کاشت درخت دوازدهم در اتاوا

به مناسبت 11 نوامبر ،"روز یادآوری" طی مراسمی در Down Town  شهر اتاوا از سربازان کانادایی و خانواده های شهدا  در جبهه های جنگ تجلیل شد. همه ساله این مراسم در روز 11 /11 (نوابر) ساعت 11 با حضور مقام های محلی و شرکت جمع کثیری از مردم برگزار می شود . ما هم موفق شدیم در این مراسم شرکت کنیم و در انتهای برنامه نیز به طور اتفاقی استفن هاربر (نخست وزیر کانادا) نزدیک ما شد و با جمعی از مردم ، از جمله با ما دست داد .

We were lucky to be in Ottawa on 11th of November 2007 - Remembrance Day
Remembrance Day - 11th of November - is set aside as a day to remember the sacrifice of those who have died in wars and conflicts. At 11 am on 11 November 1918 the guns of the Western Front fell silent after more than four years continuous warfare. The eleventh hour of the eleventh day of the eleventh month attained a special significance in the post-war years. The moment when hostilities ceased on the Western Front became universally associated with the remembrance of those who had died in the war. This first modern world conflict had brought about the mobilization of over 70 million people and left between 9 and 13 million dead, perhaps as many as one-third of them with no known grave. The allied nations chose this day and time for the commemoration of their war dead.

استفن هارپر نخست وزیر کانادا

آن لحظه آنقدر سریع و غیر منتظره بود که نتوانستیم با ایشان حرف بزنیم و از هدفمان بگوییم .روز بزرگداشت قهرمانان جنگ مصادف با آخرین روز جنگ جهانی اول در سال 1918 است. در این جنگ که چهار سال بطول کشید 10 میلیون نفر کشته شدند.6میلیون کشته جنگ جهانی اول را شهروندان عادی تشکیل می دادند و در این بین بیش از 60،000 سرباز کانادایی نیز کشته شدند.میشل جین فرماندارکل کانادا و استفن هارپر نخست وزیر نیز با حضور در برنامه بزرگداشت قهرمانان جنگ در  اتاوا از آنان تجلیل کرد.در این مراسم همچنین از 73 کشته کانادایی در جنگ افغانستان نیز تجلیل شد و برخی از مجروحان و معلولان جنگ نیز در مراسم حضور به هم رساندند.نظیر همین مراسم همزمان در افغانستان نیز برگزار شد. تمامی افرادی که در این مراسم شرکت داشتند و کسانی که می خواستند یاد شهدا را زنده نگاه دارند ، گل شقایق قرمز رنگ کوچکی به سینه زده بودند .

مرااسم روز یادبود

در انتهای مراسم نیز نیروهای ارتش و سربازان بازنشسته رژه رقتند .

رژه ارتش در مراسم روز یاد بود

ادامه داستان مونترال - Montreal

اگر خاطرتان باشد و گزارش های قبلی را خوانده باشید ، خسته و کلافه رسیدیم به شهر مونترآل و چون کسی را در این شهر نمی شناختیم به ایستگاه اتوبوس رفتیم تا هرچه زودتر به اتاوا برگردیم ، اما زمانیکه با آقای شمیرانی (مسئول رادیو چکاوک) تماس گرفتیم ، با اصرار و لطف ایشان و آقای دکتر اعتضادی قرار شد تا چند روزی را در این شهر بمانیم و بیشتر به انجام امور فرهنگی بپردازیم ، هر چند که برای گرفتن جواب ویزای آمریکا باید سریعا به تورنتو برمی گشتیم .
فردای آن روز میهمانی و جلسه اعضاء رادیو چکاوک بود و ما هم به این مجلس دعوت شدیم . به بهانه حضور ما تقریبا جلسه اعضاء به یک میهمانی صلح و ضد جنگ تبدیل شد. خانم دکتر طباطبایی به زیبایی در مورد صلح و دلایل بروز جنگ صحبت کردند ، چند دقیقه ای هم به ما وقت داده شده تا در مورد دلایل سفر ، صلح و طبیعت صحبت کنیم . ضمن اینکه دوستان رادیو چکاوک با دسته گلهایی بسیار زیبا از ما استقبال کردند.

میهمانی چکاوک

Meeting members of Chakavack-Persian Radio in Montreal


همانجا مطلع شدیم که در تاریخ 5 آبان 86 (27 اکتبر 2007) راهپیمایی صلح و به نوعی تظاهرات ضد جنگ در کانادا برپاست . دلیل این راهپیمایی اعتراض به حضور نیروهای جنگی کانادا در افغانستان خواهد بود . تا آنجا که ما مطلع شدیم سالهاست که نیروهای نظامی کانادایی در هیچ جنگی شرکت نکرده اند و بیشتر به شکل نیروهای UN و جهت برقراری صلح فعالیت داشته اند .
در جلسه چکاوک با خانم دکتر رضوی و خانم دکتر ژیلا آشنا شدیم ، این عزیزان هر دو از دندانپزشکان خوب ایرانی هستند و از ما خواستند تا برای چکاپ و ترمیم احتمالی دندانهایمان به مطبشان برویم . اصلا فکر نمی کردیم که در این مدت ۶ ماه دندانهایمان آسیب دیده باشد ، اما برای هردویمان این مشکل ایجاد شده و به لطف دوستان از پیشروی بیشتر جلوگیری شد .

خانم دکتر رضوی

Dr. Razavi, an Iranian dentist in Montreal fixed our teeth problems


در مدت اقامتمان در مونترآل با آقای قاضی آشنا شدیم و با کمک ایشان یک لپ تاپ خریدیم که مبلغ آن توسط اعضاء رادیو چکاوک پرداخت شد .

آقای قاضی

We could buy a Laptop by the cooperating of Iranian friends in Montreal


در روز سه شنبه 1 آبان (23 اکتبر 2007) نیز در جلسه پخش فیلم طبیعت ایران ، با جمعی دیگر از جوانان مونترآل آشنا شدیم و در مورد حیات وحش و گیاهی ایران صحبت کردیم . این جلسه در رستوران پارس و ماش (پارس و ماش نام قدیم مسجد سلیمان) همراه با اسلاید شو و گزارش برنامه همراه بود ضمن اینکه در زمان اجرای برنامه مصاحبه ای کامل و شرح اهداف سفر ، با ماهنامه اعتبار داشتیم.

پارس و ماش

Showing the movie of Iran Nature in Pars o Mash Persian restaurant in Montreal


روز راهپیمایی نزدیک می شد و ما می بایست ابتدا در روز جمعه خود را سریعا برای اجرای برنامه پخش فیلم و ملاقات با دانشجویان دانشگاه اتاوا به پایتخت رسانده و مجددا به مونترآل بر می گشتیم . باز هم کمک و لطف دوستان ایرانی شامل حالمان شد و ما را به ماشینهای شخصیشان به مقصد می رساندند که خوشبختنه با موفقیت به تمامی کارهای فرهنگی هماهنگ شده رساندیم .
با دوستان ایرانی قرار گذاشتیم تا در روز راهپیمایی همگی با دوچرخه در این مراسم شرکت کنند ، البته بارش شدید و مداوم باران باعث شد تا تعداد کمتری بتوانند خود را با دوچرخه به آنجا برسانند .

راهپیمایی صلح

راهپیمایی صلح

Walking for Peace on 27th of October 2007 in Montreal

در این راهپیمایی شهروندان مونترال - استان کبک اعتراض خود را به سیاست های جنگ طلبانه اعلام می کردند. حضور جمعیت ها و انجمن های مختلف ایرانیان نیز در این برنامه تاثیر بسزایی داشت . شبکه های مختلف رادیویی و تلویزیونی کانادایی نظیر (CBC , CTV , ... ) مراسم را پوشش می دادند . و ما موفق شدیم در یک پوشش خبری مناسب و بطور گسترده پیام خود را اعلام کنیم.

راهپیمایی صلح

Having interview with different Medias like CTV – CBC and other local medias

در انتهای برنامه و پس از قرائت بیانیه برای صلح به ما هم چند دقیقه ای وقت دادند تا ما نیز بیانیه خود را خوانده و از اهداف این سفر و ماموریت خود صحبت کنیم که متن کامل آن اینچنین بود :
 

راهپیمایی صلح

As an Iranian couple who is cycling around the world for peace and the environmental conservation, started our trip 6 months ago from Iran to convey a massage of peace and friendship from people of Iran to the other countries. We will be continuing our trip for about two years to make a green line around the world and help the environment by planting trees in different places

We strongly beleive that peace and environment are connected to each other. In the absence of peace, environment will destroy as well, and on the other hand, no one will be living in a peaceful world when there is no environment


We Iranians are peace-loving people
In the history, Iran has never attacked another nation but, has been the subject of many attacks
We Iranians love all other nations
We wish peace for every body in the world

ویزای آمریکا - Taking USA visa

On 1th of November 2007 we could take our USA visa. We requested for visa on 4th of October. After 6 days we recieved the answer of clearance by Email, so we left Montreal to Toronto as soon as we could to take our documents to USA embassy. Our plan is cycling from Montreal to New York and after that ride to south (Florida) part of USA as fast as we can due to the weather is getting cold and we have to leave Canada


دقیقا شب اولیکه وارد کانادا شدیم به سایت سفارت آمریکا برای گرفتن وقت مصاحبه ، مراجعه کردیم . در کانادا به علت درخواست زیاد برای ویزای آمریکا ابتدا می بایست برای ارائه مدارک و مصاحبه وقت قبلی بگیرید (به صورت اینترنتی) . به هر حال ما هم اقدام کردیم اما تا 6 هفته بعد هیچ وقت خالی وجود نداشت ، برای بعد از 6 هفته هم از آن تاریخ هنوز وقت داده نمی شد . به پیشنهاد یکی از دوستان ایملی برای سفارت فرستاده  و وضعیت و علت درخواست فوری را شرح دادیم ، البته اشتباها آنرا برای طراح سایت فرستاده بودیم.
بعد از حدود 1 ساعت جواب ما را فرستادند و گفتند که مشکل ما به این بخش مربوط نمی شود و ایمیل را می بایست به مسئول بخش کنسولی بفرستیم، اما آنها خودشان این کار را انجام داده بودند . چند دقیقه بعد از طرف سفارت ایملی زده شد تا درخواستمان را کاملتر برایشان ارسال کنیم . فردای آن روز نیز تماس تلفنی گرفتند و برای چند روز بعد یعنی 4 اکتبر 2007 (اولین وقت ممکن) وقت دادند .
مدارکمان را کامل و در حدود 30-40 صفحه کپی از روزنامه ها و گزارشها آماده کردیم و به کنسولگری آمریکا در تورنتو رفتیم، البته ناگفته نماند که قبل از آن به تمام دوستانی که در نقاط مختلف آمریکا می شناختیم ایمیل زده بودیم و آدرس آنها را گرفته بودیم که در صورت نیاز آنها را به عنوان میزبان معرفی کنیم. خوشبختانه در لحظات آخر دوست عزیزی به نام شاهرخ نیکفر که از ابتدای سفر و از طریق مصاحبه BBC با ما آشنا شده بود ، ظرف 48 ساعت، 3 دعوت نامه یا بهتر بگوییم توصیه نامه از مراکز فعال زیست محیطی و صلح را به آدرس ما در تورنتو ارسال کرد.
به هر حال طبق وقت تعیین شده به سفارت رفتیم. مسئولین بسیار خوش برخورد بودند و وقتی می فهمیدند که ما برای صلح و حفظ محیط زیست رکاب می زنیم ، بسیار خوشحال می شدند . بعد از انگشت نگاری (به روش الکترونیکی) برخلاف سفارت کانادا از ما زیاد سئوال نپرسیدند و فقط خواستند تا مسیر حرکتمان را برایشان توضیح دهیم . در انتها هم گفتند می بایست از لحاظ امنیتی سوابق ما چک شود و این عمل در حدود 1 ماه طول می کشد و جواب مثبت و یا منفی بودن آن از طریق ایمیل به ما خبر داده خواهد شد .
طبق برنامه ریزی و تصور بر اینکه 1 ماه بعد جواب اعلام خواهد شد تصمیم گرفتیم به شهرهای اتاوا و مونترآل برویم که گزارش آنها را قبلا نوشته ایم .
وقتی به اتاوا رسیدیم در همان لحظات اولیه ورود ، طبق معمول سری به ایمیل ها زدیم و در کمال ناباوری ایمیل و در واقع جواب   Clearanceکه برای هردوی ما همزمان آمده بود را دریافت کردیم. سفارت آمریکا بعد از 6 روز جواب داده بود و این برای ما که در این مدت بیشترین زمانهای سفر و سختیها را برای گرفتن ویزا و تمدید ویزا های مختلف گذرانده بودیم عجیب و غریب بود ( 1 ماه انتظار برای ویزای شن گن – 26 روز انتظار برای ویزای ونزوئلا – 14 روز برای ویزای کانادا و عدم تمدید ویزای شن گن در بلژیک – عدم صدور ویزای چین و ... ).
در ایمیل اعلام شده بود که ظرف مدت 60 روز همراه با مدارک اولیه و پاسپورت به کنسولگری مراجعه کنیم . تقریبا با این جواب تمام برنامه ما به هم خورد . هم می خواستیم بیشتر در این شهرها باشیم و هم می بایست سریع تر به تورنتو برمی گشتیم تا نتیجه ویزار را بفهمیم ، در شرایط عادی می توان مدارک و پاسپورت ها را پست کرده و ویزا را از طریق پست دریافت کرد اما ما حتما باید شخصا مدارک را می بردیم . به هر حال دوچرخه ها را در مونترآل گذاشتیم و با کمک دوستان به تورنتو برگشتیم . به کنسولگری مراجعه کردیم ، ویزای 100 روزه برایمان صادر شده بود . به این ترتیب تقریبا برنامه ما مشخص تر شد ، قرار شده تا دوباره به مونترآل برگردیم تا در هفته های آینده خود را به نیویورک برسانیم ، مسیر جنوب را ادامه خواهیم داد تا به هوای گرم و مناسبتر برسیم و از آن به بعد به سمت غرب تا لوس آنجلس ادامه داده در نهایت سعی داریم قبل از ورود به قاره آسیا دوباره به سمت شمال تا ونکوور-کانادا برویم . وارد مرحله حساس و جدیدی از سفر می شویم و امیدواریم که به لطف خدا برای رسیدن به هدف خود که در واقع اعلام پیام صلح و دوستی ایرانیان و حفظ طبیعت می باشد ، موفق شویم.....

               ای دل بیاموزی اگر راه درست عاشقی
                                                            با هر چه او قسمت کند صبر و مدارا می کنی

هالووین در تورنتو - Halloween in Toronto

We were lucky to be in Toronto on 31st of October 2007 - Halloween night

شب گذشته ۳۱ اکتبر ۲۰۰۷ همراه با دوستان ایرانی برای دیدن مراسم جشن هالووین به خیابان church در شهر تورنتو رفتیم . خیابان مملو بود از جمعیت به طوریکه پلیس از ورود ماشین به خیابان جلوگیری می کرد . بعضی ها با پوشیدن لباسهای ترسناک و گریم واقعا وحشتناک شده بودند و بعضی ها بیشتر حالت کمدی پیدا کرده بودند . تعداد زیادی از آقایان هم با پوشیدن لباسهای زنانه حسابی جلب توجه می کردند .















 مطالب زیر از سایت ویکیپیدا در توضیح این جشن انتخاب شده است .
هالووین (هالوئین و هالوین هم نوشته شده) یکی از جشنهای سنتی مغرب‌زمین است که مراسم آن در شب 31 اکتبر برگزار می‌شود. در آن شب معمولاً کودکان لباسهای عجیب و غیرمرسوم میپوشند و برای جمع‌آوری نبات و آجیل به در خانه دیگران میروند. جشن هالووین بیشتر در کشورهای امریکا، ایرلند، اسکاتلند و کانادا مرسوم است. این جشن را مهاجران ایرلندی و اسکاتلندی در سده 19 ام با خود به قاره امریکا آوردند.
یکی از نمادهای هالووین یک کدوتنبل توخالی است که برای آن دهان و چشم به صورتی ترسناک درآورده شده و با روشن کردن شمع در درون کدوتنبل به آن جلوه‌ای ترسناک داده می‌شود.
تاریخچه
جشن هالووین که از دوهزار سال قبل تاکنون در چنین روزی میان غربیان برگزار می‌شود، بیان کننده اعتقاد پیشینیان آنان به جهان آخرت است. آخرین روز ماه اکتبر (نهم آبان ماه) زمان برگزاری یکی از جشن‌های مذهبی در کشورهای اروپایی و آمریکایی است که به نام هالووین (Halloween) یعنی روز همه مقدسین معروف است. بنیانگذاران این جشن قوم سلتی بودند که سال‌ها پیش از میلاد مسیح در ایرلند و شمال فرانسه زندگی می‌کردند. به روایت این قوم آغاز سال میلادی اول نوامبر است و با این اعتقاد آخرین شب سال یعنی سی و یکم اکتبر را زمان یادآوری از ارواح درگذشتگان قرار دادند و به این ترتیب جشنی برپا می‌کردند، همگی دور هم جمع می‌شدند، آتش می‌افروختند، قربانی می‌کردند و هر کس هر غذایی داشت با دیگران قسمت می‌کرد و همگی بر سر یک سفره می‌نشستند چراکه بر این باور بودند که در این شب راه میان دو جهان باز می‌شود و ارواح درگذشتگان‌شان نیز در این جمع حاضر می‌شوند و ارتزاق می‌کنند؛ پس کسانی که با سخاوت بیشتری در این جشن شرکت می‌کردند مورد شفاعت درگذشتگان نزد خداوند قرار گرفته و تا پایان آن سال از گزند بدی‌ها و بلاها در امان می‌ماندند.
از دیگر مراسمی که در این بخش برگزار می‌شد که البته هر کدام بعدها تغییر کرده و به شکلی کاملاً دگرگون درآمد، می‌توان به این موارد اشاره کرد: پوشیدن لباس‌هایی از پوست سر حیوانات، پیشگویی توسط کشیشان، خوردن سیب که سمبل پومانا (خدای میوه و درخت) بود و بردن باقی مانده‌های آتش و خاکستر به خانه‌ها با این نیت که آنها را از بدی‌ها و از سرمای زمستانی که در پیش بود در امان بدارد. در انتها کشیش‌ها با شب زنده‌داری، دعا و نماز آخرین شب سال را به پایان برده و ارواح مقدس را از برزخ به بهشت رهمنون می‌کردند. پس از گذشت سالیان دراز و با حمله رومی‌ها به این منطقه آیین‌ هالووین دچار تغییراتی شد که ورود مسیحیان کریستین به این سرزمین و اختلاط عقاید آنها به یکدیگر در این تغییرات بی‌تأثیر نبود تا آنجا که کم‌کم «شب همه مقدسین» دیگر تنها متعلق به ارواح پاک نبود بلکه شیاطین و ارواح خبیثه را نیز در این جشن حاضر می‌دانستند. از این رو برخی از مردم در جشن هالووین لباس‌های عجیب و ترسناک می‌پوشیدند تا در برابر ارواح گناهکار ایستادگی کنند و به شکلی نمادین آنها را ترسانده و از میان خود برانند. رفته رفته با شکل گیری زندگی شهری، کشاورزان تنها قشری شدند که مصرانه این جشن را برگزار می‌کردند و برای آن به در خانه‌ها می‌رفتند و طلب غذا و خوراک برای پذیرایی در جشن می‌کردند. در همین دوران موضوع تریت (رفتار نیک: treat) و تریک (حیله و نیرنگ: trick) پیش آمد، به این صورت که اگر کسی سخاوت به خرج می‌داد و چیزهای بیشتری به هالووین اهدا می‌کرد برای او یک کار نیک انجام می‌دادند و هر کس کالا یا خوراک قابل توجهی نمی‌داد او را به سخره و بازی می‌گرفتند. اوایل سده ۱۹ بسیاری از ایرلندی‌ها به آمریکا مهاجرت کردند و به این ترتیب بسیاری از آیین‌ها و اعتقاداتشان بار دیگر دچار تغییر و تحول شد به عنوان مثال آمریکایی‌ها حضور شیاطین و ارواح گناهکار در هالووین را بیشتر مورد استقبال قرار دادند و بیشتر سمبل‌هایی که برای آن در نظر گرفتند ترسناک و خشن بود تا آنجا که شرارت و شیطنت در این شب کاملاً عادی و معمولی به نظر می‌رسید. گاه پیش می‌آمد که راه مردم را می‌بستند، به در خانه‌ها سبزی و میوه پرتاب می‌کردند، با سنگ و کلوخ دودکش‌ خانه‌ها را مسدود می‌کردند و دیگران را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند با این عنوان که این اتفاقات ناشی از حضور ارواح موذی و شیاطین است و آنها هستند که مرم را «تریک» می‌کنند. این اعمال باعث شد برگزاری هالووین در آمریکا برای مدتی متوقف و مسکوت بماند و پس از آن برای اولین بار به طور رسمی در سال ۱۹۲۰ به شکلی متعادل در آمریکا، هالووین جشن گرفته و به عنوان یک روز مذهبی شناخته شد. هر چند که باز هم این مراسم با آنچه در ذهن و نیت پدید آورندگان قدیمی آن بود بسیار متفاوت برگزار شد.
هالووین در کشورهایی چون ایرلند و اسکاتلند همچنان یکی از روزهای مذهبی و محترم به شمار می‌رود و با برگزاری این جشن کم‌کم به استقبال کریسمس و میلاد حضرت عیسی می‌روند.

گزارش سفر و پخش فیلم طبیعت ایران در دانشگاه اتاوا

بعد از کاشت درخت یازدهم و با کمک فرهاد (یکی از ایرانیان مقیم مونترآل) خود را سریعا به اتاوا رساندیم تا بتوانیم خود را به برنامه اسلاید شو و پخش فیلم طبیعت ایران و گزارش برنامه سفر برسانیم. این مراسم در تاریخ ۴ آبان ۱۳۸۶ (26 اکتبر 2007) با تلاشهای گروه دانشجویان ایرانی دانشگاه اتاوا به شکلی بسیار زیبا و با شکوه اجرا گردید .

دانشگاه اتاوا

برای مشاهده عکسهای بیشتر از اجرای برنامه اینجا کلیک کنید :
http://community. webshots. com/slideshow/ 561279609YDIRTy? mediaPosition= 2

عکس یادگاری

کاشت درخت یازدهم در مونترآل - Planting the 11th tree for peace in Montreal

فکر می کنم یکی از پرمشغله ترین روزهای سفر را در مونترآل تجربه کردیم ، در مدتی که در این شهر بودیم چندین ملاقات با گروه های مختلف ایرانی ، چندین مصاحبه با شبکه های مختلف از جمله رادیو چکاوک ، CBC , CTV , Chin Radio و پخش فیلم و اسلاید شو ، رفتن به دندانپزشکی ، خرید Laptop ، شرکت در راهپیمایی برای صلح (Walk for Peace) و نهایتها کاشت درخت یازدهم به نشانه صلح و حفظ طبیعت . به علت آماده نبودن عکسها گزارش کامل را تا چند روز آینده می نویسیم  .

کاشت درخت یازدهم در مونترآل

درخت یازدهم

با تلاشهای فراوان رادیو چکاوک ، آقای دکتر جمشید اعتضادی و همسرشان خانم دکتر دیانا طباطبایی ، روز جمعه ۴ آبان 1386 (26 اکتبر 2007) موفق به کاشت درخت صلح یازدهم در پارک Jos-Montferrand در مرکز شهر مونترآل شدیم . این مراسم با همکاری شهرداری منطقه Peter-McGill شهر مونترال به طور رسمی، به نام ایران و ایرانیان کاشته شد. ضمن ملاقات با آقای Karim Boulos معاون شهرداری و گفتگو در رابطه با اهداف سفر ، معاون شهردار پرچم ما را امضا کردند. در این مراسم جمعی از ایرانیان علاقمند به حفظ طبیعت نیز حضور داشتند .  این درخت که از نوع Maple (سنبل کانادا) بود ، دومین درخت صلح کاشته شده در کشور کانادا می باشد .

آقای Karim Boulos معاون شهرداری

کاشت درخت با حضور ایرانیان مقیم مونترآل
اینم پرچم ما که هر روز به تعداد امضاهای اون اضافه می شه

گزارش برنامه در دانشگاه اتاوا

 برنامه پخش فیلم طبیعت ایران ساخته آقای محمد علی اینانلو و گزارش برنامه 20000 کیلومتر برای صلح و حفظ طبیعت در دانشگاه اتاوا
برگزار کننده : گروه دانشجویان ایرانی دانشگاه اتاوا 
زمان : جمعه - 26 اکتبر 2007
مکان : University of Ottawa, Montpetit Building (next to University Center) Room # 202 

Dear All
ISAUO is pleased to announce its very exceptional event for this friday. Nasim and Jafar, the Iranian world cyclists, are going to show us the slides of their trip as well as a short movie about Iran. We will also have the chance to talk with them and share the exciting stories and experience of thier long trip. To know more about them, please visit their web site at: http://www.rmc4peace.com
Time: Friday, 26 Oct. At: 6:00 PM
Place: University of Ottawa, Montpetit Building (next to University Center) Room # 202
http://www.uottawa.ca/map/index.html

اتاوا - مونترآل - 5800 کیلومتر – 180 روز

خیلی زود اتاوا را ترک کردیم تا بتوانیم در چند روز باقی مانده تا اجرای برنامه فرهنگی در دانشگاه اتاوا ، سری هم به شهر مونترآل - 250 کیلومتری شرق پایتخت در استان کبک بزنیم . هوا نسبت به روزهای قبل گرمتر بود اما اینبار زیاد نگران نبودیم ، چون توانسته بودیم چندین لباس گرم تهیه کنیم . به علت ناقص بودن نقشه ، زمان بیشتری را برای پیدا کردن مسیر صرف کردیم و چندین بار مجبور شدیم بخش هایی از مسیر را برگردیم . در کانادا تقریبا تمامی جاده ها ، بزرگراه خوانده می شوند که البته بعضی از این بزرگراه ها به حدی باریک هستند که فقط 2 تا ماشین می توانند از کنار هم رد شوند . در مسیر بین اتاوا – مونترآل چون اتوبان بزرگی در نزدیکی مسیر حرکت ما نبود ، جاده شلوغ و مملو از کامیون و ماشین های بزرگ بود ، چندین بار از این جاده خارج شدیم اما دوباره مجبور بودیم برگردیم و این مسئله همراه با آسیب دیدگی ساق پای نسیم (که البته امیدوارم مشکل خاصی نباشد) باعث شد زمان را از دست بدهیم . بالاخره هم جاده را عوض کردیم و با گذشتن از یک رودخانه وارد مسیری بسیار زیبا و خلوت شدیم .



وارد استان کبک شده بودیم و شب اول را در حیاط منزل یک کانادایی چادر زدیم . یک نکته جالب اینکه بعد از صحبت و کسب اجازه برای برقراری کمپ ، صاحبخانه با قهوه و شام (البته در چادر خودمان) از ما پذیرایی کرد . جالب از این نظر که بعد از ماهها این اولین باری بود که در طول سفر و بین راه شخصی ما را به شام دعوت می کرد، این در حالیست که وقتی در جاده های ایران رکاب می زدیم لحظه به لحظه مورد لطف و محبت ایرانی های مهمان نواز قرار می گرفتیم. انصافا ایرانی ها در هر کجای دنیا که باشند مهمان نواز و با محبت هستند. کانادایی ها مردمان مهربان و علاقمند به فعالیتهای زیست محیطی و صلح طلب هستند و تقریبا در بین را با هر کدام از آنها که صحبت کرده و هدف و پیام خود را اعلام می کنیم ، با علاقه فراوان استقبال کرده و از این حرکت حمایت می کنند.

استان کبک (فرانسه زبان)



چادر سرخپوستی

در روز دوم در هوایی خنک و نیمه ابری از طبیعت زیبای پاییز لذت میبردیم اما خوشحالی ما زیاد طول نکشید چراکه در میانه های راه بارش باران شدت گرفت و مجبور بودیم مسیری حدود 80 کیلومتر را  زیر باران شدید رکاب بزنیم. 10 – 15 کیلومتری شهر مونترال تقریبا احساس می کردیم که در یک استخر و یا زیر دوش داریم حرکت می کنیم هوا هم تاریک و کمی سرد شده بود . نزدیکی یک سوپر مارکت در گوشه ای ایستادیم تا شاید کمی از شدت باران کم شود اما انگار . . .
از تلفن عمومی به چند نفری زنگ زدیم تا شاید بتوانید آشنایی در این شهر پیدا کنیم ، موفق نشدیم . هوا کاملا تاریک شده بود و هنوز باران با همان شدت (گاهی هم بیشتر) می بارید . چند ساعتی را در زیر سقف سوپر مارکت به انتظار نشستیم تا در صورت قطع شدن باران دنبال جایی برای چادر زدن باشیم . اما انگار این باران قصد قطع شدن نداشت . ساعت حدود 11 شب بود که ناامید از آنجا خارج شدیم تا شاید بتوانیم جایی را برای چادر زدن پیدا کنیم . همه جا خیس بود ، حتی زیر درخت ها ، ما هم داخل شهر بودیم و پیدا کردن جایی مناسب ، بسیار سخت و مشکل بود . نهایتا یک مدرسه پیدا کردیم و وارد شدیم ، جلوی در ورودی یک سقف کوچک وجود داشت که از بارش مستقیم باران روی سرمان جلوگیری می کرد . سکو و سقف فقط به اندازه چادر جا داشت و به سختی توانستیم آنرا برپا کنیم . 2 عدد کیسه بسیار مقاوم و بزرگ داشتیم که زیر چادر انداختیم اما بعد از مدتی متوجه شدیم که باز هم آب وارد چادر می شود . تقریبا در یک چاله آب خوابیده بودیم ، اما چاره دیگری نداشتیم و باید تحمل می کردیم .

کمپینگ در یک مدرسه

هنوز ساعتی نگذشته بود که با صدای چند نفر از جا پریدیم . 7-8 تا نوجوان برای خوش گذرانی و نوشیدن مشروب به محوطه مدرسه آمده بودند !!!
مثل اینکه دوچرخه های ما برایشان جالب بود ، چون وقتی در چادر را باز کردم به سرعت از کنار آنها فرار کردند . خیلی نگران بودیم ، هر وسیله ای از چرخهایمان کم شود ، سفر با مشکل روبرو خواهد شد . به هر حال چند ساعتی را در حیاط مدرسه به یاد روزهای خوش (!؟) سربازی نگهبانی دادم تا بالاخره دوستان خسته شدند و رفتند و ما هم توانستیم چرتی بزنیم . صبح زود بیدار شدیم تا وسایل را جمع کنیم ، چون اگر کسی قصد وارد شدن به مدرسه را داشت می بایست از روی سر ما رد می شد . خوشبختانه شنبه بود و ظاهرا مدرسه تعطیل. به هر حال جمع و جور کردیم و راه افتادیم . هنوز چند کیلومتری دور نشده بودیم که چرخ نسیم پنچر شد . بعد از چند دقیقه ادامه دادیم اما در فاصله کمتر از 5 کیلومتر 2 بار دیگر پنچری .

پنچری دوم

آخرین بار تمام چرخ و لاستیک و تویوپ را درآوردیم ، چون در دفعات قبل هرچه دنبال میخ و یا سوزنی که احتمالا در لاستیک گیر کرده باشد ، گشتیم ، چیزی پیدا نکردیم . اینبار متوجه شدیم که کنار لاستیک به مرور زمان و فرسودگی پاره شده و با فشار ترمز ها باعث پنچری می شود . تقریبا در اوج بودیم !!!!
کلی وقت گذاشتیم و با کمک چسب پارچه ای سعی کردیم مشکل را حل کنیم ، البته به طور موقتی . در هنگام تعمیر یکنفر کانادایی به ما می گفت که خیلی خوش شانسیم (!!) چون دقیقا روبروی یک فروشگاه و تعمیرگاه دوچرخه به مشکل برخورده بودیم .
تقریبا بعد از ظهر شده بود و ما فقط چند کیلومتر رکاب زده بودیم . هوا هم ابری بود و احتمال می دادیم دوباره باران ببارد ، از خیر دیدن مرکز شهر گذشتیم و خود را به ایستگاه اتوبوس رساندیم تا به اتاوا برگردیم . در ایستگاه یکبار دیگر به دوستان زنگ زدیم . اینبار ورق برگشت و دوباره خوشبخت شدیم… (ادامه دارد)

سارا کریم زاده - Nice people all over the world

همانطور که در گزارش های قبلی هم نوشته بودیم ، در روز عید فطر به اتاوا رسیدیم و از همان لحظات اولیه مورد لطف ایرانیان مقیم پایتخت قرار گرفتیم ، یکی از این عزیزان خانم سارا بود که همراه با آتنا خانم ، لحظه ای از کنار نسیم دور نمی شدند و اصرار داشتند تا ما رو به خانه دعوت کنند . سارا که در آرایشگاه شخصی خود به کار آرایشگری مشغول است ، یک فرشته تمام عیار است و همین طور خانواده گرم و صمیمیش  (ادیب آقا – پرستو و تنیشا) به ما خیلی لطف داشتند .

ادیب - پرستو - سارا - تنیشا

در مدتی که در منزل ایشان بودیم اصلا فکر نمی کردیم که در کانادا هستیم و انگار در تهران و در خانه خودمان بودیم . با کمک سارا و همراهی آتنا توانستیم کلی لباس گرم بخریم و شاید کمی از نگرانی هایمان به خاطر سرما کم شود .
درب منزل سارا کریم زاده هیچ وقت قفل نمی شود و همیشه و در هر زمان با روی خوش آماده پذیرایی از مهمانان ایرانی و غیر ایرانیست. نکته جالب اینکه وقتی با سارا به گردش می رفتیم و در زمان ترک کردن ماشین (که اونهم هیچ وقت قفل نمی شد) ، ما نگران وسایل و کوله پشتی های خودمان بودیم و خواهش می کردیم که اونرو قفل کنه.

آتنا خانم همراه با پسرش علیرضا - سوزان

وقتی از این عزیز جدا می شدیم عطر دیرآشنای اسپند را بعد از 6 ماه دوباره حس کردیم و بعد از رد شدن  از زیر آیینه و قرآن به سمت مونترال حرکت کردیم.
 خانم Suzanne (تصویر سمت چپ بالا) همراه با همسرشان آقای George Vandrish از دوچرخه سواران و ورزشکاران قدیمی کانادایی هستند و هردو از علاقمندان به ایران و فرهنگ ایرانی ، با هدیه ۲ عدد کاپشن مناسب زمستان ما را در این سفر همراهی کردند . 

ساختمان پارلمان در اتاوا