Gambatte – keep going, do your best” , “ hopefully you will make a difference to have a connected world” , “ take care on the rest of your journey” said Yoshiko and Masashi our wonderful hosts in Kyoto who we stayed with them for 3 nights and after this short time it was really hard for us to say goodbye and leave them. How we met each other? It has a long story which goes back to about 1 year a go

 

By the time we were in the Netherlands we received an email from an Iranian friend who lives is Virginia Beach, USA. He had mentioned that he and his family are interested in our project and they will support us in any case. Shahram, his family and their friends made one of the best and most successful parts of our journey. After leaving Virginia Beach during our trip at west coast, again we met Lida (Shahram’s wife) who helped us a lot to have some events and meet more people in San Francisco. One of the friends who hosted us in the city of Pleasanton was Lida’s cousin “Poori” who had a day care. In her day care we met a sweet kid “Baby Gigi” and her nice family who we plant a peace tree all together. After that Carine invited us to baby Gigi’s birth day party. This party helped us to make new friends. Gigi’s aunt was a Japanese lady. When Yukari realized that we are going to Japan she told that her parents live in Kyoto and we can go to visit them. On that period of time we hadn’t planed our trip to Japan, so after a while we forgot to have some friends in Kyoto

 

Later when we were in Vancouver and had difficulty to get Japan visa Yukari and Carine sent an email and mentioned that Yukari’s parents can send us invitation. It was unbelievable. We had solved our visa problem, but this problem helped us to remember that we have some nice friends in Kyoto. We kept in touch with Yoshiko and Masashi (Yukari’s parents) and right after getting to Kyoto they welcomed us to their house so warmly. Such a wonderful experience. We were exhausted after riding more that 400 Kilometers to get there and know we were all around a table and Yoshiko who was a wonderful cook, had made us a lot of Japanese food. Nasim also had the opportunity to experience wearing Kimono, due to Yukari’s parents had the Kimono business. It was late at night, but Yoshiko was kindly helped Nasim to wear the beautiful silk Kimono (it takes more than 20 minutes to wear a Kimono). This couple was full of positive energy and our feeling was like we knew each other from many years a go. Together we had really nice time and they gave us a lot of useful information about Japan and also some sightseeing in Kyoto which where World Heritages. Is n’t it amazing? It’s a really connected world

 

Sometimes we have hard time and some problems which we don’t know what to do, but these problems come to help us to make new friends and nice moments in the future

 

Shahram, Lida, Poori, Carine, Yukari, Yoshiko and Masashi you are our wonderful friends who we never forget your kindness and hospitality

دوستانی که سفر ما را مدتی است دنبال می کنند، حتما با شهرام از شهر ویرجینیا بیچ -آمریکا آشنا هستند. حدود یک سال و اندی پیش، زمانی که در هلند بودیم، شخصی به نام شهرام ایمیلی برای ما فرستاد و به ما این نوید را داد که از این حرکت حمایت می کند و در صورت رسیدن به آمریکا می تواند کمکهای زیادی جهت انجام هر چه بهتر این پرژه ارائه دهد. در آن روزها با دیدن این ایمیل خیلی امیدوار و خوشحال شدیم، اما هرگز فکر نمی کردیم که با کمکهای این شخص و سایر دوستان، روزی حرکت ما از یک دوچرخه سواری ساده به حرکتی بزرگ و جهانی تبدیل شود.
از همان روزهای ورود به آمریکای شمالی (کانادا) تماسهای تلفی آغاز شد و راهنمایی برای سفر در این کشورها و به محض ورود به آمریکا برای ما یک موبایل تهیه کرد.
شاید در آن موقع احساس نیاز به یک تلفن نمی کردیم، اما روزهایی که در جاده گیر افتاده بودیم و با همین تلفن با پلیس 911 تماس می گرفتیم تا مشکلمان را حل کند، ارزش این دستگاه برایمان بیشتر و بیشتر می شد.
زمانی هم که به شهر ویرجینیا بیچ وارد شدیم، مورد لطف شهرام، خانواده و دوستان محترمشان قرار گرفتیم، حمایت های مالی، پیشنهادات سازنده، آموزش بعضی از قوانین زبان و نحوه معاشرت با آمریکاییها، ترجمه انگلیسی سایت، همراه بودن در تمامی مراسم کاشت درخت و اسلاید شو و فیلم برداری و عکاسی از تمامی آنها، تهیه تنها فیلم دو نفره ما در جاده (که در بسیاری از گزارشهای تلویزیونی استفاده شد) و ... بخشی از حمایت های آنها بود.
یکی از بزرگترین کارهای انجام شده در آن مدت و با کمک خانواده شهرام، رفتن به برنامه زنده CNN بود که بازتاب گسترده ای از سفر و پیام صلح و طبیعت را به همراه داشت.
مدتی را در منزل آنها استراحت کردیم و توانستیم کارهای عقب افتاده چند ماه را انجام دهیم و روزی که آنجا ترک می کردیم گویا تازه از ایران راه افتاده ایم.
حمایت های این خانواده تا زمانی که در آمریکا و کانادا بودیم، بی وقفه ادامه داشت. هرجا مشکلی پیش می آمد و یا سئوالی داشتیم فقط کافی بود با آنها تماس بگیریم.

حالا چرا یاد خاطرات آنها افتاده ایم!
به دو دلیل ، یکی اینکه هم یادی از آنها کرده باشیم و هم تشکری دوباره.
دوما، داستان جالبی در ژاپن برایمان اتفاق افتاد که باز هم به آنها مربوط می شود.
زمانی که وارد شهر سانفرانسیسکو شدیم (شهری که با ویرجینبا بیچ 5000 کیلومتر فاصله هوایی دارد) دوباره همسر شهرام (لیدا) را، که به تازه گی و چند روزی قبل از ما برای انجام کار به این شهر نقل مکان کرده بود، ملاقات کردیم.
در همان روزها هم با یکی از اقوام آنها آشنا شدیم که برنامه ریز کاشت درخت 43 بود.
مهدکودک پوری، کمک بزرگی برای کاشت درخت و هماهنگی با شهردای منطقه را به عهده داشت.(گزارش کامل این مراسم را می توانید در این آدرس ببینید : http://rmc4peace.blogfa.com/post-91.aspx)
در روز درخت کاری، بچه های مهد کودک و خانواده آنها هم به ما پیوستند و در آن میان کودک یک ساله ی بامزه ای هم حضور داشت که سوژه بسیار جالبی برای عکاسی بود.
این کودک به نام Baby G معروف بود!
چند روز بعد تولد 1 سالگی Baby G بود و خوب ما رو هم به آنجا دعوت کردند. در میان میهمانها، خانم مهربان ژاپنی بود(یوکاری) که به تازه گی وارد خانواده آنها شده بود. زمانی که با ما صحبت می کرد و متوجه شد که قرار است به ژاپن سفر کنیم، خیلی خوشحال شد و گفت، می توانیم خانوده او در شهر کیوتو را ملاقات کنیم و چند روزی را پیش آنها بمانیم.
باورکردنی نیست، اما ما حالا در خانه و اتاق یوکاری هستیم در شهر کیوتو.
پدر و مادر یوکاری، زوج خوشبخت و بسیار، بسیار مهربانی هستند که حتی در روزهایی که برای گرفتن ویزای ژاپن دچار مشکل شده بودیم، برایمان ایمیل می زدند که می توانند برایمان دعوت نامه بفرستند و هر کمکی از دستشان بر بیاید دریغ نمی کنند.
چهره شاد و خنده بسیار زیبای آنها وقتی در را باز کردند و به ما خوش آمد می گفتند هرگز از ذهنمان پاک نمی شود.
در عرض چند دقیقه، میز کوچک اما پر مهر آنها پر شد از انواع غذاهای سنتی ژاپنی.
شغل یوشیکو و ماساشی تهیه و تولید کیمونوی معروف و بسیار ارزشمند ژاپنی است. با ذوق و شوقی خاص، در حالی که از نیمه شب هم گذشته بود، پارچه های نفیس ابریشمی را برایمان باز می کردند و از آداب و سنن و رسوم کیمونو و چای سبز می گفتند.
نسیم هم این شانس را داشت تا کیمونی را به تن کند که مادربزرگ یوکاری به آنها هدیه کرده. تجربه ای جالب و باورنکردنی. تقریبا 20 دقیقه پوشیدن آن طول کشید و کلی زحمت داشت اما آنها با محبتی خاص و وصف ناپذیر انجامش می دادند.
پدر و مادر یوکاری به نظر 40-45 ساله می آمدند اما وقتی فهمیدیم که بیش از 60 سال سن دارند باورمان نمی شد. شاداب، سر حال و سرزنده. آنها همراه با گروهشان چند روز قبل از رسیدن ما توانسته بودند در مسابقات رقص مقام اول را کسب کنند!
تقریبا همه کارهایشان، از قبیل رفتن به کلاس، خرید و حتی میهمانی را با دوچرخه انجام می داند، در حالیکه ماشین شخصی هم داشتند.
در مدت کوتاهی که در منزل آنها بودیم رابطه احساسی زیادی به وجود آمده بود و اصلا دلمان نمی خواست آنجا را ترک کنیم. امضاء و پیام آنها بر روی پرچم صلح همیشه همراه مان در ادامه سفر خواهد بود.
در طول این سفر بارها این اتفاق برایمان افتاده، ملاقات اتفاقی و کوتاهی با شخصی و یا گروهی داشته ایم و مدتی بعد تازه فهمیده ایم که چرا!!!

road
camping
rice land
Miabara

rice land
farmer
Japanese magazines
home made Onigiri

Shrine
Heiwa 7km
Kyoto
Yoshiko and Masashi