The last days in Montreal – biking to the US – 5951 Km – 206 Days

نکته جالبی که در این مدت متوجه شدیم و شاید حتما شما هم با مطالعه گزارش سفر و انجام کارهای فرهنگی ما در مونترال به این مطلب پی بردید این بود که در این شهر ایرانیان مونترال به صورت فشرده و با عشق و علاقه فراوان به انجام امور فرهنگی جهت معرفی ایران می پردازند. در روز های آخر اقامت در این شهر با مجموعه فرهنگی ایرانی دیگری آشنا شدیم . مدرسه ایرانی دهخدا که در حدود 20 سال پیش برای آموزش زبان فارسی به فرزندان ایرانیان مقیم مونترآل ,تاسیس شده است . در این مدرسه کلاس فارسی برای افراد غیر ایرانی نیز وجود دارد. اما نحوه آشنایی با این مرکز : در روز شنبه 26 آبان 1386 (17 نوامبر 2007) با خبر شدیم که ایرانیان مقیم مونترآل در یک حرکت زیبا و انسان دوستانه اقدام به اهداء خون می کنند . این مراسم به همت آقای حسین انصاری (مدیر مسئول مجله اعتبار) از حدود ۱۰ سال پیش اجرا می شود و در سالهای اخیر با همکاری آقای حسین صمیمی و مدرسه دهخدا با شکوه بیشتری برگزار می شود. ما هم تلاش کردیم تا با اهدا خون خود سهمی در این حرکت انسان دوستانه داشته باشیم اما متاسفانه به علت اینکه در این مدت از چندین کشور مختلف عبور کرده بودیم با اهدا خون ما موافقت نشد

Blood donation in Dehkhoda Persian School – Montreal , November 17th 2007

آفای پور شفیعی - روز انتقال خون در مونترآل

در این روز موفق شدیم با دانش آموزان مدرسه آشنا شده و با حضور در کلاسهای دوم و پنجم دبستان ، در مورد سفر ، مسیر حرکت ، اهمیت صلح و حفظ طبیعت ، موقعیت جغرافی ایران و اهدافمان صحبت کنیم و نهایتا عکسی به یادگار با این عزیزان بگیریم .

Every year (a day in November) a lot of Iranians and non Iranians get together in Dehkhoda Persian School in Montreal to donate their blood. We went there to meet these nice people and also speak to the students of this school

دانش آموزان مدرسه ایرانی دهخدا در مونترآل

طبق قرار قبلی و هماهنگی های انجام شده قصد داشتیم تا در روز دوشنبه 28 آبان با دوستانی که در این مدت در مونترآل آشنا شده بودیم ، خداحافظی کنیم و روز بعد به سمت آمریکا حرکت کنیم ، اما با نگاهی به وضعیت آب و هوا متوجه شدیم که در چند روز آینده هوایی بارانی و برفی را پیش رو خواهیم داشت ، حدود ظهر بود که تصمیم گرفتیم مراسم خداحافظی را لغو و هر چه سریعتر حرکت کنیم. هوای آفتابی در این روزها نعمتی است که به راحتی نمی توان آنرا از دست داد. کمی دیر بود و قطعا در تاریکی به مرز می رسیدیم بنابراین با کمک آقای نصر  و خسرو ، بوسیله ماشین از شهر خارج شدیم تا زمان کمتری را صرف آدرس پرسیدن و پیدا کردن مسیر کنیم . حدود ساعت 2 بعد از ظهر در حالیکه 40 – 50 کیلومتر از شهر دور شده بودیم به جاده اصلی رسیدم و سوار بر چرخ ادامه دادیم . اوایل راه و در حدود 1 ساعت اول برای من رکاب زدن بسیار دشوار بود به طوریکه تماما از نسیم عقب می ماندم و سرعتم به زحمت به 10 کیلومتر در ساعت می رسید . حسابی خسته شده بودم و باورم نمی شد که به خاطر 2 هفته استراحت و عدم دوچرخه سواری اینقدر ضعیف شده باشم. بعد از 1 ساعت تازه متوجه شدم که در هنگام قرار دادن کوله های جلو ، ضامن ترمز باز شده و به جایی گیر کرده. به زبان ساده تر تمام مسیر را با ترمز رکاب زده بودم!!!

We had to leave Canada, this nice and multi cultural country due to the weather was getting cold, so on November 19th 2007 we left Canada from Montreal to Champlain



کمی دیر متوجه این موضوع شدیم و زمان زیادی را از دست داده بودیم و این امر با دانستن اینکه هوا در حدود ساعت 4 بعد از ظهر تاریک می شود کمی نگرانمان می کرد. نهایتا به مرز کانادا – آمریکا رسیدم. چون از یک مسیر محلی و خلوت می گذشتیم ، مرز بسیار خلوت و کوچک بود و فقط یک گیشه و 2 نفر مامور داشت.

مرز کانادا - آمریکا

It took 2 hours in the border of the US to fill some forms and answer some questions. We could take 6 months visa of USA. It was too dark and we couldn’t continue to (the next stop) Plattsburgh

 ما را به سمت دفتر هدایت کردند. این در حالی است که سایرین (ساکنین آمریکا و کانادا) در حالیکه سوار ماشین هستند ، با نشان دادن پاسپورتها از مرز رد می شوند. به هر حال بعد از حدود 1 ساعت سوال و جواب و پر کردن فرمی شبیه به فرم درخواست ویزا و همچنین انگشت نگاری و عکس حداکثر مدت ویزا (6 ماه ) را برای ما صادر و برایمان آرزوی موفقیت کردند ، باورشان نمی شد که می خواهیم در این هوای بسیار سرد شب را چادر بزنیم و با دوچرخه به نیویورک برویم. زمانیکه از دفتر خارج می شدیم هوا کاملا تاریک شده بود ، تا شهر بعدی (Champlain) 10 کیلومتر فاصله داشتیم و به دنبال جایی برای ماندن و تلفن برای تماس می گشتیم که به یک مدرسه بزرگ رسیدم ، بیرون مدرسه پر از ماشین بود ، ما هم داخل شدیم ، جلسه اولیا و مربیان بود. چند نفر از دانش آموزان هم در حال فروختن انواع شیرنی و کیک خانگی به نفع مدرسه، البته با قیمتی بسیار مناسب و ارزان همراه با کافه رایگان بودند. نه صبحانه خورده بودیم و نه نهار پس می توانید حسابی احساسمان را درک کنید، وقتی که وارد مدرسه شده و با یک میز پر از شیرنی مواجه شدبم .
محیط اطراف جای مناسبی برای چادر زدن بود ، نسیم با مدیر مدرسه صحبت کرد که شاید بتوانیم در یک جای امن چادر بزنیم. بعد از چند لحظه مدیر که خانمی بسیار خوشرو و مهربان بود در کمال ناباوری به ما گفت که همسرش تا دقایقی دیگر به دنبال ما می آید و ما را به خانه ای که در حال تعمیر است می برد تا در آنجا بخوابیم. شاید در نگاه اول خانه ای بدون دستشویی ، حمام و پر از خاک و رنگ و ... زیاد جالب به نظر نرسد اما برای ما که می خواستیم در این هوای سرد (فکر می کنم 5 درجه زیر صفر) چادر بزنیم ، حکم هتل 5 ستاره را دارد. حالا می فهمیم که چرا ضامن ترمز من گیر کرده بود !!!!

Just after border we went to a school and asked to find a safe place to make our tent. The manager of school let us to have rest in her under construction house due to the weather was too cold and also windy. The next day we cycled from Champlain to Plattsburgh. A windy and rainy day

اولین شب اقامت در آمریکا