کاشت اولین درخت صلح در آمریکا – ایالت نیویورک
Planting the first Peace tree in the US – New York - Rifton
پس از برگزاری مراسم در دانشگاه RPI، شهر آلبانی را به سمت جنوب ترک کردیم تا هر چه سریعتر خود را به مناطق گرمتر برسانیم. هوا بسیار خوب، آفتابی اما سرد بود. تقریبا 100 کیلومتر با مقصد بعدی که می بایست می رسیدیم، فاصله داشتیم. با توجه به اینکه فقط تا ساعت 4 بعد از ظهر هوا روشن است و می توان دوچرخه سواری کرد، می بایست بدون توقف و سریعا رکاب می زدیم. باد موافق شمال به جنوب بسیار کمکمان می کرد.
After meeting in RPI University in city of Troy, we left Albany to get New York City, so we could plant our first peace tree in the US by cooperation of Woodcrest Community in Rifton on 29th of November 2007
حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود و ما هنوز 10-15 کیلومتری با Dashville فاصله داشتیم، خودمان را آماده می کردیم تا بقیه مسیر را در تاریکی رکاب بزنیم در همین زمان و از یک جاده فرعی یک دوچرخه سوار به ما نزدیک شد و با هم آشنا شدیم.
On the way of going to Woodcrest community, Ted Suttmeier, an American biker who was the teacher of Physical Education, helped us to find our friend’s address
بعد از چند لحظه از ما خواست که بایستیم تا بیشتر بتوانیم صحبت کنیم. Ted (دوچرخه سوار آمریکایی) نیز چند سال پیش مسیرهایی را در آمریکا رکاب زده بود و وقتی متوجه شده که هنوز چند کیلومتر به مقصد مانده اصرار کرد تا ما را با ماشین برساند، چون اعتقاد داشت که جاده در این قسمت بسیار باریک و بدون کناره است و در تاریکی بسیار خطرناک. Tedمی گفت که در سفرش یکبار کسی با ماشین و در تاریکی او را به مقصد بعدی رسانده و برای او بسیار جالب بود که بتواند برای دوچرخه سوار دیگری همین عمل را انجام دهد. به هر حال با کمک تد به Woodcrest رسیدیم و تازه فهمیدیم که چه معجزه ای اتفاق افتاده است. کل مسیر کوهستانی، باریک و بسیار تاریک بود و هیچ خانه ای هم در مسیر وجود نداشت تا بتوان در نزدیکی آن چادر زد.
به هر حال رسیدیم و با اندرو و خانواده اش که سال گذشته همراه با گروهی از FOR (موسسه آمریکایی انجمن رهپویان صلح) به ایران سفر کرده بودند، آشنا شدیم. شب مراسم بزرگداشت فوت یکی از اعضاء انجمن روستا که در کشور انگلستان زندگی می کرده، برگزار می شد و ما هم در این مراسم شرکت کردیم و تازه فهمیدیم که وارد چه مکان جالبی شده ایم.
نکته اول در این مکان اجازه عکاسی و فیلم برداری نداشتیم، پس سعی می کنم همه مواردی را که دیده ایم به طور کامل بنویسم.
وارد یک سالن بزرگ شدیم که مرکز یک درخت کاج و دور تا دور آن در حدود 200 صندلی به صورت دایره ای چیده شده بود. در فاصله هر 10-15 صندلی یک میز کوچک قرمز رنگ، چند شاخه درخت کاج و یک شمع روشن قرمز گذاشته شده بود. همه ساکنین شهرک ساعت 7 شب وارد شدند و بدون آنکه حتی کلمه ای با هم صحبت کنند، سر جاهایشان می نشستند. کودکان حق ورود نداشتند و در مهد کودک شهرک نگهداری می شدند. سکوت عجیبی بود و برای ما بسیار جالب. سر ساعت همه صندلی ها پر شد، درها را بستند و شاید در حدود 10 دقیقه هیچ صدایی شنیده نمی شد. ناگهان صدایی با لهجه آلمانی شروع به صحبت کرد و بقیه همچون یک گروه کر و با آوایی بسیار زیبا و دلنشین شروع به خواندن دعا کردند. مو به تنمان سیخ شده بود و اشک در چشمانمان حلقه می زد. بعد از دعا همزمان همه پسران جوان بلند شده و شام را سرو کردند. بعد از شام که شامل نان، پنیر و کالباس بود، شخصی با لحنی شاد همه را به جشن و شادی دعوت کرد. مجددا پسرهای جوان بلند شدند و برای همه شیرینی و شکلات همراه با قهوه آورند. در هنگام خوردن و آشامیدن نیز کسی با کسی صحبت نمی کرد و این برای ما خیلی مشکل بود چون همیشه عادت کرده ایم با هم صحبت کنیم . پس از جمع کردن وسایل ساده شام مجددا چند شعر دسته جمعی خوانده شده که مضمون همه آنها صلح و دوستی بود. در انتهای مراسم چند نفر بلند شدند و دعا کرده و یکی از شمع های درخت کریسمس را روشن می کردند و به این ترتیب به پیشواز روز تولد حضرت مسیح می رفتند.
و اما داستان افراد ساکن این شهرک :
تقریبا 500 سال پیش در اروپا گروهی از مسیحیان مذهبی که از تجملات کلیساها خسته شده بودند گروهی را ایجاد کردند تا بتوانند بهتر و بیشتر به خدا و حضرت مسیح نزدیک شوند و برای از بین بردن جنگ برای صلح فعالیت نمایند. این گروه رشد کرد و از حدود 100 سال پیش به آمریکا رسید، ضمن اینکه در کشورهایی مثل آلمان، انگلستان، استرالیا، کره جنوبی و ... نیز وارد شده بود. در خانه ها و سالن های آنها خبری از مجسمه و یا صلیب نبود و همه چیز در دل و وجودشان می گذشت.
چند مورد که برای ما بسیار جالب بود:
گویا این مردم در چند سال گذشته زندگی می کنند، نه ماشین، نه موبایل، نه کامپیوتر و نه تکنولوژی. مردم این شهرک در روز 2 وعده غذا می خورند؛ صبحانه و شام. صبحانه ها را در خانه و کنار خانواده و صبح خیلی زود، شام ساعت 7 به صورت دسته جمعی (حدود 200 نفر در کنار هم) در سالن اصلی شهرک. خانم های خانه آشپزی نمی کنند و فقط برای صبحانه شیرینی و کیک می پزند. خانواده ها بسیار پر جمعیت هستند (حداقل 7-8 بچه). پدر در خانواده نقش بسیار پررنگی دارد و به نوعی پدر سالار هستند. بسیار مذهبی، ساده و سالم زندگی می کنند. در محدوده شهرک هیچ خودرویی دیده نمی شود، اما چندین ماشین عمومی وجود دارد که اگر کسی بخواهد می تواند از آنها استفاده کند. مدرسه در داخل شهرک می باشد و ساعت 7:30 باز می شود. نوع لباس نیز جالب است؛ خانم ها همه دامن دارند که به صورت یک تکیه همراه با پیراهن است و اکثرا از پارچه های چهارخانه استفاده می کنند. خانم هایی که عضویت در این گروه را قبول کرده اند روسری کوچک، ساده و تک رنگی (قهوه ای، آبی، سرمه ای، قرمز) به سر دارند. کلیه مواد خوراکی از قبیل گوشت و سبزیجات در خود شهرک پروش می یابد. عضویت در گروه اختیاری است و فرزندان می توانند گروه را ترک و در جای دیگری زندگی کنند.
در شهرک یک کارگاه تولید لوازم حرکتی برای معلولین می باشد که همگی افراد گروه در آن کار می کنند. من و نسیم هم چند ساعتی را در این کارگاه کار کردیم.
در ظهر روز پنج شنبه 8 آذر 86 (29 نوامبر 2007) مجددا همه ساکنین در یک سالن جمع شدند و اندرو به آنان گفت که ما از ایران با پیام صلح و حفظ طبیعت به این مکان آمده ایم. نسیم هم چند کلامی صحبت کرد و آرزو کرد که دیگر آتش هیچ جنگی در هیچ نقطه ای از جهان افروخته نشود. ساکنین نیز با صدایی دلنشین شعرهایی با موضوع صلح خوانند و برایمان آرزوی موفقیت کردند، سپس همگی از سالن خارج شدیم تا اولین درخت صلح را از طرف ایران در آمریکا بکاریم. برای کاشت درخت کودکان و دانش آموزان بسیار کمک کردند. این درخت ارزش خاصی برای ما و ساکنین شهرک داشت چرا که درخت به دست کودکان و نمایندگان کشورهایی چون ایران پاراگوئه کره جنوبی انگلیس آلمان آمریکا کانادا و سوئیس کاشته شد.
We planted the first peace tree in the US BY cooperating of our dear Christian friends in Woodcrest community who we have special respect for them. We really appreciate what they are doing for world peace
The tree planted by cooperation of 200 members of community who were from USA , England , Paraguay , Switzerland , Germany , south Korea , Canada and also children school
Special thanks of Andrew and Pnscilla Zimmerman
در مدت 1 روزی که در شهرک بودیم به مدرسه رفته و با همه بچه ها صحبت کردیم. به تمام کلاسهای اول تا هشتم سر زدیم. برایشان از هدف و سفرمان گفتیم و موقعیت جغرافیایی ایران، الفبای فارسی را تمرین کردیم و اسم همه را به فارسی برایشان نوشتیم. بعضی از دانش آموزان هم نقاشی هایی را همراه با پیامی که در پشت آنها نوشته شده بود به ما دادند تا به دست دانش آموزان هم سن آنها در ایران ببریم. در یکی از کلاسها هم برای ما شعر و دکلمه در مورد صلح خواندند.
We could speak with the children of school about importance of peace and environmental conservation and also we showed our route on map. Also we could teach them our alphabet and some few words in Farsi. They enjoyed a lot when Jafar wrote their name in Farsi
و این هم کلبه محل اقامت و استراحت ما در این شهرک. مکانی رویایی و بسیار زیبا و به دور از تکنولوژی